ئاریان
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

آیا در من نور، بر تاریکی پیروز شده؟


چند روز پیش حین معاشرت با دوست عزیزی صحبت از غم شد.

گویا او اخیرا با درد و رنج های زیادی روزگارش را سپری می کرد و از نوشته هایم اینگونه میپنداشت که من در مواجهه با درد و رنج تجربیات زیادی دارم.

درکنار غمگین بودن از غمگینی دوستم یکهو خوشحالی زود گذری به سراغم آمد که به هرحال روزی یکی رنج هایم را دید آنهم به طوری که غم من را بسیار عمیق تر از غم خود میپنداشت.

خدای من وجود همچین آدمی مگر ممکنه؟ در تمام تجربیات گذشته ام از همنیشینی با آدمها اینگونه دریافتم که آنها درد سردرد خود را به آتش گرفتن دیگری مقدم میدارند و به همین سبب تا جایی که توانش را داشتم وارد همچین بازی هایی نشدم چون به گفته رومن رولان ایمان کامل دارم که میگوید:( بزرگترین توهین به انسان، انکار رنج اوست.)

حال من با کسی که درد من را به درد خود ارجحیت داده است چگونه صحبت کنم.

با گفته اش نگاه گذرایی زخم های زندگی ام انداختم اما تا مدت ها هیچ روز سیاهی را نیافتم

گویا به قدری از این همدردی خوشحال شده بودم که در آن لحظه جستجوگر مغزم هیچ لکه سیاهی را به یاد نمی آورد. یعنی تقریبا تمام زندگی ام را از یاد برده بودم و در ین لحظه شادکامی ترسناکی همراهم بود.

سوالی تکان دهنده از من پرسیده شد و پس از شنیدن آن غم هایی که مانند خاکشیر در آب ته نشین شده بودن دوباره به جریان افتادند.

هیچ جوابی برای این سوال نداشتم، راستش خودم هم نمیدانستم که آیا من دوباره حالم خوب شده است یه نه؟

اکنون من در سرزنده ترین حالت در تمام عمرم هستم و نمیدانم این را مدیون چه چیزی هستم. شاید هم بدانم اما چون جایش نیست به ندانستم اکتفا میکنم

اکنون این را میدانم که اگر سختی کشیده ترین آدم هم جلوی مان قرار بگیرد و ما از غم هایمان بگوییم چیز زیادی یادش نمی آید. علت ایجاد رنج را نمی گویم مقصودم حالات روحی و روانی و درد های جسمی ناشی از آن است، آیا یک دقیقه ای که به قیمت صد سال برایش تمام شده است را تماما به یاد می آورد؟

به یقیین نه، چون اگر اینطور باشد با یاد آوری رنج ها طولی نمیکشد دق کنیم.

نویسنده ای که اسمش یادم نمی آید در یکی از کتاب هایش که نام آن راهم فراموش کردم می گوید: ( هیچ گاه انسان را زیرک تر از زمانی که خودش را گول میزند نمی بینی)

چند روز است که به جواب سوالش فکر میکنم و الآن با اظطرابی ناشی از عدم قطعیت میگویم:

مطمئنا آدم دوام می آورد، در تاریک ترین روزها در میان گریه های عمیقت شاید از اینکه پس از گریه زیاد بینی ات گرفتگی اش خیلی سریع حل بشود خوشحال شوی، یحتمل از تنقس هوای صبح پس از پرکردن ریه با دود سیگار حالت را جا بیاورد

حس میکنم پس از طی مسیری آدم برای بقا، از احمقانه ترین اتفاقات دور و برش بهره میبرد برای شاد بودن. شاید هم درستش همین باشد و بهای رسیدن به این حقیقت عبور از همچین تاریکی ای باشد.

هنوز هم این برای من سوال است

برای شخصی چه اتفاقی افتاده است که درد دیگری را به درد خودش ارجحیت بدهد؟


برنامه نویسِ علاقه مند به ادبیات.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید