بیشتر اوقات زندگی ام را غمگین و تنها سپری کرده ام. در میان افراد دیگر بسیار شادم و در اکثر اوقات بساط بذله گویی را همچون استند آپ کمدینی غیر حرفه ای در میان دوستانم ترتیب میدهم. این دلخوشی را دارم که در زندگی دوستان بسیار خوبی دارم به این شکل که تا به این روز از آنها کمتر از خود ناامید شده ام.
کم و بیش مشکلاتی در زندگی همگی ما وجود دارد. بسیاری از آدم ها این موهبت را دارند که از آنها ساده میگذرند و یا اصلا آن مشکلات را نمی بینند.اما من بیشتر از هرکس دیگری قادر به لمس آنها هستم.از کاه کوه می سازم و تمام سنگریزه های این کوه را ده ها بار می بینم و هربار بیشتر از گذشته غمگین می شوم به گونه ای که اگر برای کشف هر رنج جدید توسط قطره ای آب در دنیا به وجود می آمد، تابحال اقیانوسی به نام من در گوشه ای از جهان وجود داشت که برای تمام قطرات آن حکایتی تلخ بازگو می شد.
این سوءتفاهم پیش نیاید که بگویم من آدم بدبختی ام، نه. بنظر خودم بسیار هم خوشبختم زیرا اکنون پی برده ام که زندگی در میان درد دست و پا زدن است و با هربار دست و پا زدن جدید مشکلات جدیدی به وجود می آیند و هرچقدر هم در این وادی رنج کشیده و آبدیده باشی بازهم نمیتوانی با بسیاری از این رنج ها کنار بیایی و این رنج ها چنان افکارت را ویران می کند که مورچه ها در سکوت خانه ای را. آدمی مغرور است و در با توجه به این مسئله خودش را در مرکز جهان و تمام اتفاقاتش می بیند. خودم را خوشبخت می پندارم از این بابت بود که با توجه به این مفهوم سعی کرده ام واقع گرا باشم و اگر چیزی را که دلم میخواهد به دست نیاوردم قضیه را شخصی نکنم و همچون اتفاقی طبیعی به آن نگاه کنم. اگر قرار است باران ببارد میبارد و خیس شدن من هم مسئله ی چندان مهمی در این دنیای پهناور حساب نمی شود. بله من آنقدر مهم نیستم که در آسمان برای اذیت کردن منی که از باران و خیس شدن متنفرم باران ببارد. اگر کسی مرا از خود می راند این خلق و خوی اوست و نحوه ی رفتارش با دیگران به همین شکل است.
با اینکه همه ی اینهارا میدانم اما همیشه نمیتوانم به خوبی به آن عمل کنم. گهگاهی شیطان گولم میزند و من هم مانند اکثر مردم با غروری فراوان به دنبال علت و جنگیدن و رهایی از رنج ها و دردها هستم. آخ اگر می شد همیشه همانطور بمانم زندگی به مراتب راحت تر و دلنشین تر می شد.