ئاریان
ئاریان
خواندن ۲ دقیقه·۷ ساعت پیش

یک دقیقه رنج بیشتر

من اهل شهرستانی کوچک و به دور از مرکزم و از همین جهت ممکن است آداب و رسو هایمان کمی متفاوت باشد. برای مثال تا جایی که حافظه‌ام یاری کند در بچگی هیچگونه جشن و مهمانی تحت عنوان شب یلدا را به یاد نمیارم. شاید دلیلش زیاد در جشن و مهمانی بودن بود. آنوقت ها داشتن شغلی رسمی و دولتی هنوز ابهت داشت و هروقت تعطیلی می‌شد همه با شور و شوق به کوه و طبیعت می‌رفتیم و به محض رسیدن به آنجا بساط چایی و غذا و از همه مهمتر رقص (کُردی)آماده بود. از همه مشتاق تر شوهر عمه‌ام بود که به همان اندازه‌ای که مشتاق رقص بود شاید کمی هم بیشتر از آن در رقص افتضاح بود اما این ناهماهنگی در حرکات دست و پاهایش با آهنگ خللی در شادی ایجاد نمی‌کرد و تا جایی که یادم بیاید هیچکس هم هیچ شکایتی نداشت.

بهار و تابستان که تمام می‌شد روزها کوتاه و کوتاه تر می‌شدند و آنوقت ها شب نشینی های پشت سر هم جای کوه و دشت رفتن رو می‌گرفت و لذت زیادی هم داشت. به دلیل نبود اشیاء و اکسسوری های گران قیمت در خانه ما بچه ها آزادی های زیادی داشتیم. همیشه اتاقی برای بازی بود و اونجا از سر کله همدیگه بالا میرفتیم.

الآن که به وضعیت حال نگاه می‌کنم نمی‌دانم سفت چسبیدن به همین مناسبت ها و زیادی خوش گذراندنشان بهتر است یا بیخیال سال و ماه و روز شدن و افزودن روزهای اینچنینی اما کم هزینه تر به دلایل مختلفی به زندگی. آخر از وقتی که برای شب یلدا خونه پدر زن عموی پسرخالم رفتیم و اونجا میوه های عجیب و معماری قشنگ و پسته‌ی فراوان دیدیم و از آن موقع به بعد دیگر مادرم جرأت نمی کند کسی را به صرف یک غذای ساده و تخمه و میوه ای معمولی دعوت کند. خونواده عموم رو قراره بعد از خرید تلویزیون جدید دعوت کنیم و فکر کنم کیفیت مهمانی ها و سختی فراهم کردن تدارکاتش خوشحالی و ذوقی که باید داشته باشیم رو از ما گرفته و از آنطرف شوهر خاله‌ی دیگه‌ای دارم که با وجود کار یدی و ریختن عرق فراوان بازهم مقداری بیشتر از دیگران دستش تنگ است و در این جشن بزرگ که طولانی ترین سب سال است قراره بیشتر از هر زمان دیگری به مشکلاتش فکر کند.

#یلدای_دوست_داشتنی


شب یلدادوست داشتنییلدای دوست داشتنی
برنامه نویسِ علاقه مند به ادبیات.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید