مسعود آزادبخت
مسعود آزادبخت
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هراس



سگ بیهوده می دود
گله چوپانش گرگ است!
مرغ جوجه هایش را می فروشد!
کمربندم را محکم بسته ام
نیازم نه به قایق خیالی سهراب
به وحشت سکوت یک نگاه!
و تلخی هوای بهاری،
چال لپ ها بی خنده خالی است.
می هراسم!
از صدای نفس هایی که از قبر بر می خیزد.
رشته ی افکارم،
مرتفع تر از ابر آرزوها،
سیال گداخته ای که از درون بر میخیزد
تمام ریشه های امید را می خشکاند.
اینجا،
همین لحظه
سفره های نان خالی،
اشک شرم بر کویر صورت،
دست های کودک را سوی گندمزار برد.



کتاب سلام صبح ........ صفحه ی 46

مسعودآزادبختآگاهیشعرسپیدکتاب سلام صبحشعرناب
کارشناس ارشد مهندسی پزشکی،مدرس دانشگاه،شاعر،نویسنده،پژوهشگر،عضو بنیادنخبگان،آثار منتشر شده:۱_کتاب سلام صبح۲_کتاب گاهی سپید۳_کتاب بخت واژه ها۴_ کتاب شبکه عصبی کانولوشن و طبقه بندی تصاویر ندول ریه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید