Mohsen H
Mohsen H
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

ما زندگی را از پلی‌استیشن یک آموختیم

کارمان بود؛ درست عین مرگ. چیزی شبیه کسب و کار. آنقدر که صبح به صبح به شکل نمادین ادای کسی را در‌ می‌آوردیم که کرکره‌ها را بالا می‌کشد، آداپتور در برق می‌زند و جعبه جادو را باز می‌کند و کشیده می‌شود به اعماقش. صحبت پلی‌استیشن یک است و روزگاری که غم بود اما...جوانمردانه که دقت کنی هیچ هم کم نبود، غم بود، زیاد هم بود اما نسبتی با ما نداشت. کاری با کارش نداشتیم. آن روزها ساعت‌ها پای پلی‌استیشن در دمای ۴۰ درجه تهران عرق می‌ریختیم اما غرقش نمی‌شدیم.

حتی آن روز صبح که از ساعت هشت تا سه بعد از ظهر یکسره و بی‌وقفه بازی کردیم باز هم غرقش نبودیم. ما غرق کار گروهی بودیم و شیفته ترکیبی که داشتیم. برای همین ما بیرون زمره‌ای هستیم که سازمان بهداشت جهانی تجویز کرده و بالاخره اختلالات بازی‌های ویدیویی را در دسته اختلالات روانی قرار داده است. حق هم دارد وقتی می‌بیند جوانک کروی (کره‌ای) آنقدر بازی می‌کند که جانش در می‌آید. حیوانی حتی یادش می‌رود که مثانه‌اش پر است و معده‌اش خالی و خلوت و کثرت آن و این، سر آخر، سرش را به باد می‌دهد اما ما از قبیله دیگر بودیم.

ما چهار نفر بویم که دسته بازی در دست یکی‌ بود. سه تای دیگر مشاور بودیم چیزی شبیه وزیر. یکی کار دفاع و توصیه‌های دفاعی می‌کرد و دیگری استراتژی می‌چید برای حل معما و از آنجا بود که ما زندگی کردن آموختیم. تا جایی که می‌دانم هم هیچ‌کداممان دیگر سراغ بازی‌های کامپیوتری نرفت. آنطور که بتوان معتاد نامیدش. کف‌خواب خیابان‌ها در شهرهای دیجیتالی نشدیم اما زندگی کردن آموختیم. آموختیم که مشاور کم از رول یک ندارد. فهمدیم راست است که می‌شود به تماشا سوگند خورد و لذت با هم بودن به معنی تامین همه آنچه می‌خواهی نیست. ما این چیزها را از بازی‌های ترسناکی یادگرفتیم که قدم برداشتن در آنها نیازمند مهارتی بود که فقط با ترکیب ما چهار نفر به دست می‌آمد.


پلی‌استیشن ۱کار گروهیتیمدرس زندگیاختلال روانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید