ویرگول
ورودثبت نام
محمد طهماسبی زاده
محمد طهماسبی زاده
خواندن ۱۱ دقیقه·۳ سال پیش

چرا باید...؟!


چند وقت پیش آهنگی به گوشم خورد که در جایی از آن می‌گفت: «صبح بیدار شم چایی داغ کنم که چی؟!» و من مدت‌ها بود با معنایی که این جمله قصد اشاره کردن به آن را داشت درگیر بودم.

به راستی چرا؟ چرا باید از خواب برخاست، چایی دم کرد و صبحانه خورد، به مدرسه و دانشگاه رفت و درس خواند، ازدواج کرد و بچه‌دار شد و خانواده تشکیل داد؟! چرا باید به حقوق حیوانات احترام گذاشت، یا روز جهانی کتاب‌خوانی را گرامی داشت؟! چرا باید راست گفت، مهربان بود، و پس از مرگ بستگان کسی به او تسلیت گفت؟ اگر بخواهم همچنان از این جنس سوال‌ها بپرسم، گمان نمی‌کنم به این زودی‌ها تمام شود. احتمالا منظورم را فهمیده‌ای. اگر دقت کنی، همه‌ی این پرسش‌ها یک موضوع را نشانه گرفته‌اند: «عملِ اختیاری». و در واقع همه آن‌ها در حال پرسیدن این سوال هستند که:
«چرا باید عمل کرد؟!»
(در این نامه هر جا عمل یا کار را دیدی، منظور عمل یا کار اختیاری است مگر آنکه خلافش در متن گفته شود.
پیشفرض من در این نامه این است که انسان در انجام بعضی اعمال اختیار دارد)

پس به جای آنکه هر کدام از آن سوال‌ها را که تعدادشان کم نیست بررسی کنم، به همین یک سوال می‌پردازم. البته اگر لازم شد مثال بزنم، یکی از آن نمونه سوال‌ها را به کار می‌گیرم. پس بیا بررسیمان را شروع کنیم:
«چرا باید عمل کنیم؟!»

من به این سوال بسیار اندیشیده‌ام. شاید چند سالی هست که ذهن من مدام درگیر همین سوال بوده. نمی‌خواهم ناامیدت کنم اما راستش را بخواهی، هیچ دلیل درست و حسابی که راضیمان کند پیدا نکردم. البته چرا! به یک چیز رسیدم! ضرورت. به خودم نگاه کردم، دیدم فقط وقتی «باید» عمل کنم، که ضرورتی وجود داشته باشد. وگرنه بایدی در کار نیست. اصلا هنگامی که بحث از «عمل» می‌شود، گویی مفهوم «باید» و «ضرورت» یکی است. اما خب مسأله همین است؛ همین که هیچ ضرورتی وجود ندارد! حداقل من هیچ ضرورتی پیدا نکردم. شاید بگویی غذا خوردن در هنگام گرسنگی ضرورت دارد. اما اگر عمیق‌تر ببینی واقعا این‌گونه نیست. حداقل واضح نیست که این‌گونه باشد! برای آنکه روشن‌تر سخن گفته باشم، سوالی می‌پرسم؛ سعی کن به آن جواب بدهی:
«چرا غذا خوردن در هنگام گرسنگی ضرورت دارد؟!»

شاید بگویی: «خب اگر غذا نخورم می‌میرم». خب بمیری، چه اشکالی دارد؟ شاید بگویی: «خب دوست ندارم بمیرم!». آها! به نقطه‌‌ای اساسی رسیدیم. می‌بینی؟! اکثر مباحث فلسفی همین‌گونه‌اند. با چند سوال ساده درباره چیزهای معمولی که جلوی چشممان است آغاز می‌شود، از آن سوال‌های ابتدایی، سوال‌های دقیق‌تری متولد می‌شود و این فرآیند سوال‌ پرسیدن آن‌قدر ادامه می‌یابد و سوال‌ها آنقدر دقیق و جزئی می‌شود تا اینکه به نقطه‌ای می‌رسیم که می‌توانیم جرقه‌هایی از جواب اصلی را در آنجا جست و جو کنیم.

ببخشید که حاشیه رفتم. برگردیم به همان نقطه. گفتی دوست ندارم بمیرم. پس رسیدیم به مسأله خواستن یا نخواستن، تمایل یا عدم تمایل، دوست داشتن یا دوست نداشتن. آری با تو موافقم‌. اگر دوست داری زنده بمانی، برای تو ضرورت دارد که غذا بخوری. چون اگر غذا نخوری می‌میری. به عبارتی برای زنده ماندن، غذا خوردن ضرورت دارد. پس ظاهراً یک ملاک برای ضرورت پیدا کردیم: «خواستن». به عبارتی، حدس ما این است: «انجام یک عمل مادامی ضرورت می‌یابد، که چیزی را بخواهیم». اما آیا واقعا همین‌طور است؟ آیا ممکن نیست هیچ‌چیز را نخواهیم ولی انجام کاری ضرورت داشته باشد؟ به نظرم جواب منفی است. کسی را تصور کن که هیچ چیز نمی‌خواهد. آیا می‌توانی کاری را معرفی کنی که برای او ضرورت داشته باشد؟! روی هر کاری که دست بگذاری، انجام آن برای او ضرورت ندارد. چون او اصلا چیزی را نمی‌خواهد. مثلا اگر بگویی غذا خوردن، می‌گویم برایش ضرورت ندارد. درست است که در صورت غذا نخوردن می‌میرد، اما او زنده ماندن را نمی‌خواهد. شاید بگویی اینکه روی صورت خودش آب جوش نریزد برایش ضرورت دارد! می‌گویم نه؛ درست است که اگر روی صورت خودش آب جوش بریزد رنج می‌کشد، اما او رنج نکشیدن را نمی‌خواهد! او هیچ چیز نمی‌خواهد، پس هیچ ضرورتی برای او قابل تصور نیست.

شاید تا حدی قانع شده باشی که ضرورت داشتن انجام یک کار، به خواسته‌ی تو برمی‌گردد. سوال دیگری که به ذهن می‌رسد این است که خودِ خواستن چطور؟ آیا خواستن ضرورت ندارد؟ سوال خوبی است. اما به نظر من جواب این سوال نیز منفی است. به راستی خواستن چه ضرورتی دارد؟ چرا باید چیزی را بخواهیم؟ شاید بگویی: «چون چیزی وجود دارد که اگر آن را نخواهیم رنج می‌کشیم؛ مثلا مکانی گرم در فصل سرما». من می‌گویم تو فرار از رنج را پیش‌فرض گرفته‌ای. چرا باید از رنج فرار کرد؟ شاید بگویی: «چون نمی‌خواهیم رنج بکشیم.» اما در این صورت، دوباره به یک خواسته رسیدیم. آیا ضرورت دارد که نخواهیم رنج بکشیم؟
اگر بگویی نه، پس هنوز نشان نداده‌ای که چیزی هست که خواستنش ضرورت داشته باشد. اگر بگویی بله، من می‌پرسم چرا؟! چرا ضرورت دارد که بخواهیم رنج نکشیم؟ به عبارتی، چرا ضرورت دارد که رنج نکشیدن را بخواهیم؟

شاید کمی گیج شده باشی. راستش من هم گیج شده‌ام! عیبی ندارد. شیرینی مطالب فلسفی به همین گیج‌شدن‌ها است. برای آنکه روحیه‌ات عوض شود، بگذار بگویم که نوشتن این نامه هم اصلا ضرورت ندارد. اگر ننویسم چه می‌شود؟! هیچی. فوقش چند مطلب فلسفی را از دست می‌دهی.
خب بدهی! مگر چه می‌شود؟! اصلا خواندن فلسفه چه ضرورتی دارد؟! یا اینکه چه ضرورتی دارد که تو این نامه را بخوانی و به کلمه‌ی بعدی که می‌نویسم دقت کنی؟ نظر مرا بپرسی، هیچ ضرورتی ندارد. البته اگر بخواهی فلسفه بیاموزی، گرچه ضرورت ندارد این نامه را بخوانی، اما برای رسیدن به خواسته‌ات تا حدی کافی است. می‌گویم ضرورت ندارد، چون می‌توانی این نامه را نخوانی و به جایش با مطالعه آثار فلسفی دیگر فلسفه بیاموزی. وقتی می‌گوییم انجام این کار برای آن هدف ضرورت دارد، یعنی برای رسیدن به آن هدف، «باید» این کار را انجام دهی؛ به عبارتی، انجام این کار برای رسیدن به آن هدف «لازم» است. ضرورت یعنی این.

برگردیم به رشته‌ی اصلی صحبتمان. به اینجا رسیدیم که تا وقتی خواسته‌ای نباشد، انجام هیچ کاری ضروری نیست. اما آیا خود خواستن ضرورت دارد؟ نه. خواستن هم ضرورت ندارد. زیرا می‌توانیم هیچ چیزی را نخواهیم! (البته خواستن‌هایی که در حوزه اختیار ما باشند) اگر خواستن ضرورت داشت، نمی‌توانستیم هیچ چیز نخواهیم! چون ضرورت یعنی همین. وقتی چیزی ضروری است، که اگر نباشد نشود. یا به عبارتی، نشود که نباشد! یا به عبارت دیگر، باید باشد. وقتی کاری ضروری است، که اگر انجام نشود، نشود! یا به عبارتی، باید انجام شود. حالا، مثلا اگر تو بگویی خواستنِ یک لباس خوش‌دوز و زیبا ضروری است، من می‌گویم نیست؛ زیرا می‌توان آن لباس را نخواست. شاید بگویی برخی چیزها به خواستن ما ربطی ندارد، ما چه بخواهیم چه نخواهیم آن را می‌خواهیم! به تصمیم و اراده ما وابسته نیست. آری موافقم‌. مثلا لیوانی آب را فرض کن. اگر به شدت تشنه باشیم و لیوان آب را ببینیم، گویی بدنمان جوری ساخته شده که می‌خواهیم آن را سر بکشیم. دیگر خواستن و نخواستن دست خودمان نیست. البته می‌توانیم در برابر خواسته‌ی خود مقاومت کنیم و جلوی خودمان را بگیریم و آن آب را ننوشیم، اما این غیر از نخواستن است. می‌خواهیم، اما جلوی خودمان را گرفته‌ایم. به هر حال، این نوع خواستن در صورت وجود، آن خواستن مورد سوال ما نیست. این خواستن جبری است! یعنی ما نقشی در این خواستن نداریم. این خواستن، ربطی به اراده ما و تصمیم ما ندارد. خواستنی اختیاری نیست. بلکه به ساختمان بدن ما و نحوه به وجود آمدن ما مربوط است که خود نقشی در آن نداشته‌ایم. ما در مورد خواستن‌هایی حرف می‌زنیم که محصول اراده و تصمیم ما باشند. اصلا وقتی در مورد ضرورت داشتنِ خواستن حرف می‌زنیم، به طور پیش‌فرض، آن خواستن را محصول اراده دانسته‌ایم. اگر مفهوم اراده در کار نبود، بحثش را نمی‌کردیم. زیرا ما داریم در مورد کارهایی صحبت می‌کنیم و همین‌طور منطقی است که در مورد کارهایی صحبت کنیم که خودمان در انجامشان نقشی داریم. اما خواستنی که محصول اراده باشد، هیچ ضرورتی ندارد! چون محصول اراده بودن کاری، یعنی بتوانیم آن را انجام دهیم، بتوانیم انجام ندهیم. و این یعنی ضرورت نداشتن! پس خواستن‌هایی که به اراده ما برمی‌گردد، ضرورتی ندارد.

شاید بگویی در این صورت، هیچ کار اختیاری ضرورت ندارد. چون هر کار اختیاری به اراده و تصمیم ما برمی‌گردد. بله حرف من دقیقا همین است! هر کاری که اختیاری باشد ضروری نیست. اختیاری بودن یعنی چه؟ یعنی بتوانی انجام دهی، بتوانی انجام ندهی. و این خودِ ضرورت نداشتن است! چون اگر ضرورت داشت، دیگر نمی‌توانیم بین انجام دادن و انجام ندادن آن یکی را انتخاب کنیم. اگر انجام آن ضرورت داشت، مجبور بودیم آن را انجام دهیم. اما ما قبلا به این نتیجه رسیدیم که اگر بخواهیم زنده بمانیم، غذا خوردن ضروری است. این یعنی غذا خوردن اختیاری نیست؟ نه! آن نتیجه به این معنا نیست که «غذا خوردن اختیاری نیست»، بلکه به این معناست که «اگر می‌خواهی زنده بمانی، غذاخوردن اختیاری نیست!». به عبارتی، اگر بخواهی زنده بمانی، دیگر نمی‌توانی بین غذا خوردن و غذا نخوردن یکی را انتخاب کنی. اگر بخواهی زنده بمانی «مجبوری» غذا بخوری. اگر دوست نداری مجبور به غذا خوردن نباشی، باید در مورد میلت به زنده ماندن تجدید نظر کنی!
پس ملاک خوبی به دستمان رسید. اگر کاری اختیاری بود، انجام آن کار هیچ ضرورتی ندارد. تازه علاوه بر آن، اگر انجام کاری ضرورت نداشت، حتما اختیاری است. چون اگر اختیاری نبود، یعنی مجبور به انجام دادنش بودیم و نمی‌شد انجامش ندهیم، پس ضروری بود. خلاصه اینکه:
«انجام دادن یک کار ضرورتی ندارد، اگر و فقط اگر اختیاری باشد»

البته با توجه به این نتیجه، چیزهایی هستند که خواستن آن‌ها ضرورت دارد. آن چیزهایی که ما نقشی در خواستنشان نداریم بلکه خواستنشان از ساختمان وجودی ما ناشی می‌شود، اختیاری نیست، پس ضرورت دارد.
اما خواستن چه چیزهایی اینگونه است؟! فکر نمی‌کنم جواب دادن به این سوال ساده باشد. شاید بگویی خواستنِ لذت بردن، یا خواستن رنج نکشیدن، یا خواستن لیوانی آب هنگامی که شدیداً تشنه‌ای، یا خواستن خواب وقتی حسابی خسته‌ای و خوابت می‌آید. اما اثبات اینکه این خواستن‌ها در ساختمان وجودی همه آدم‌ها وجود دارد، کار ساده‌ای نیست. یعنی ممکن نیست کسی پیدا شود که آرامش و لذت را نخواهد؟ یا رنج نکشیدن را؟ یا حتی هنگامی که شدیداً تشنه است، آب گوارا را نخواهد؟ یا خواب را، وقتی حسابی خوابش می‌آید؟
ممکن است. گرچه عجیب است. من در طول زندگی‌ام کسی را ندیده‌ام که لذت را نخواهد. یا ندیده‌ام کسی را که هنگامی که سخت گرسنه است، غذا نخواهد. هرگز کسی را ندیده‌ام که نخواهد عذاب نکشد و شکنجه نشود. فکر نمی‌کنم تو هم چنین آدم‌هایی را دیده باشی. اما به هر حال، از نظر منطقی، ممکن است چنین آدمی پیدا شود. اما می‌توانیم با تقریب خوبی بگوییم هیچ کدام از آدم‌های روی زمین، نمی‌خواهند سُرب داغِ جانسوز و عذاب‌آوری بر پوستشان کشیده شود.
در هر صورت چون از نظر منطقی وجود چنین آدمی ممکن است، من هم منطق حرفم را به هم نمی‌ریزم. در جواب این سوال که آیا چیزی وجود دارد که خواستن آن به اراده ما ربطی نداشته باشد و مجبور باشیم آن را بخواهیم، می‌گویم نمی‌دانم. شاید وجود داشته باشد، شاید نه.
خلاصه، تا اینجا دو چیز را خوب فهمیدیم، اول اینکه:
«هر چیزی که اختیاری باشد ضرورت ندارد و برعکس»
دوم اینکه:
«مادامی که خواسته‌ای نباشد، انجام هر کاری اختیاری است»

اکنون بیا تا با استفاده از این دو نکته، چند مثال بزنیم. اینکه ناهار قرمه سبزی بخورم ضرورت دارد؟ نه؛ زیرا اختیاری است؛ میتوانم ناهار قرمه سبزی نخورم.
اینکه خواهرم را به قتل نرسانم ضرورت دارد؟ نه؛ زیرا اختیاری است؛ می‌توانم خواهرم را به قتل برسانم.

به طور کلی، انجام هیچ کار اختیاری ضروری نیست. آیا می‌توانی چند کار اجباری مثال بزنی؟ مثلا کسی می‌خواهد زنده بماند. در این صورت غذا خوردن برای او اجباری است؛ به عبارتی، نمی‌تواند زنده بماند اما غذا نخورد. یا اینکه: «اگر بخواهد زنده بماند، ضروری است که غذا بخورد.» پس بعضی کارها، اختیاری نیست؛ چرا که با خواسته‌ای همراه شده است.
ممکن است کسی بگوید هضم کردن غذا اختیاری نیست، پس ضروری است. این حرف صحیح نیست. هضم کردن غذا وقتی اختیاری نیست، که زنده باشیم. آیا می‌توانیم زنده نباشیم؟! بله. می‌توانیم خودکشی کنیم. به عبارتی، آیا می‌توانیم غذا را هضم نکنیم؟ بله می‌توانیم. می‌توانیم غذا را هضم کنیم(به زنده بودن ادامه دهیم)، می‌توانیم هضم نکنیم(خود را بکشیم). پس هضم کردن غذا اختیاری است، بنابراین ضرورت ندارد. حالا شاید اینطور ایراد بگیری که: «ممکن است غذا بخوریم و بعد بیایند و دست و پایمان را محکم ببندند. در این صورت هضم کردن غذا اختیاری نیست. چون نمی‌توانیم خود را بکشیم.» آری. در اینجا چون مجبور به هضم غذا هستیم، هضم غذا اختیاری نیست؛ فلذا ضروری است.

خلاصه آنچه که مهم است، کارهای اختیاری است، و انجام دادن کارهای اختیاری، ضرورتی ندارد. مگر آنکه قبلش چیز خاصی را بخواهی که ملزوماتی داشته باشد. اما اینکه چه چیزی را بخواهی، اگر آن خواستن اختیاری باشد، پس ضرورتی ندارد. در غیر این صورت، آن خواستن غیراختیاری بوده، و ما به امور غیراختیاری کاری نداریم. اگر توانستی، برای خواستن‌های غیراختیاری مثالی بزن و البته دلیل بیاور. من که نتوانستم.

در پایان این نتیجه مهم را ذکر کنم که در حوزه اعمال اختیاری، جملاتی مانند: «باید(نباید) عملِ الف را انجام دهی» یا «ضروری است که عملِ الف را انجام دهی(ندهی)» به خودی خود، بی‌معنا هستند مگر آنکه در قالب «اگر-آنگاه» بیان شوند؛ یعنی قالب زیر:
«اگر می‌خواهی به الف برسی، آنگاه باید عملِ ب را انجام دهی»
در این صورت تازه قابل بررسی می‌شوند.

در مورد این نامه، هرگونه نظری داشتی به من بگو، یا اگر ایرادی به ذهنت رسید مطرح کن تا با هم بررسی کنیم.

البته من دوباره آن آهنگ را گوش دادم: «صبح بیدار شَم چایی داغ کنم که چی؟!». اما این بار به راحتی با این سوال خواننده کنار آمدم و به او گفتم: «بستگی به خواسته‌ات دارد!»

ضرورتباید و نبایدفلسفهفلسفه زندگیفلسفه عمل
علاقه‌مند به ریاضی، منطق، فلسفه، ادبیات... گاهی می‌نویسم، گاهی می‌سرایم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید