محسن
محسن
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

اعترافات مدیریتی: 3 اتفاق که مدیر خوب را به مدیر بد تبدیل میکند.

مدیر بد!
مدیر بد!


سلام! من محسن خانی هستم، مدیر اجرایی استودیو بازی سازی وایت ویزارد و توی این مطلب، میخوام از 3تا اتفاقی بگم که میتونن یک مدیر خوب رو، تبدیل به بدترین مدیر دنیا کنن. توی لینک زیر میتونین راجب من و مجموعه ای که مدیرش هستم بیشتر بخونین و یجورایی با یک پیش زمینه وارد این مقاله شید.

https://virgool.io/@mohsen/myjungle-pzyesj9ft6oq

من تو 10ماه گذشته، تیمی رو مدیریت میکردم و در انتهای این 10ماه، مجبور شدم اعضای تیم رو با افراد جدیدی جایگزین کنم. در واقع تو این مطلب، میخوام 3 موردی که باعث شده این اتفاق بیفته رو توضیح بدم. دوس دارم اول متن بگم که، من آدم کاملی نیستم و اولین تجربه جدی مدیریت رو گذروندم؛ پس دوست دارم متن رو نقد کنین و بهم نظرتون رو بگین.

1- عبور از خط روابط:

اگر لینکی که بالا براتون گذاشتم رو خونده باشین، متوجه میشین که من قبل از تاسیس این استودیو، مدیریت اجرایی یک استارتاپ رو به عهده داشتم. پس با تجربه تو اون استارتاپ وارد فضای مدیریت یک شرکت شدم. همونجور که حتما میدونین، روابط اعضای یک تیمِ استارتاپی با روابط اعضای یک شرکت فرق داره. من این دو مورد رو به این صورت جدا میکنم: اعضای اصلی یک استارتاپ، حقوقی دریافت نمیکنن ولی در شرکت، تمامی کارمندان حقوق ماهیانه دریافت میکنند. پس من از یک فضای دوستانه و رفاقتی وارد یک فضایی شدم که باید آخر ماه به کارمندم حقوق میدادم! همونجور که حدس میزنین، اتمسفری رو به وجود آوردم که کارمندم، تبدیل به دوست صمیمیم شد! این مورد اولین اشتباه من بود که باعث شد منِ مدیرِ خوب، تبدیل به یک مدیر بد بشم.

2- عدم توجه به تیپ شخصیتی افراد:

به عنوان یک مدیر، یکی از اصلی ترین وظایف من، شناخت صحیح و کامل تیپ شخصیتی کارمندم هست. من ازین مورد غافل شدم و این اتفاق باعث شد که من از کارمندم، انتظاری داشته باشم که ذاتا نمیتونست برآورده بکنه! تیپ شخصیتی آدم ها بسیار مهمه و من به عنوان یک مدیر، نمیتونستم از کارمند درونگرام انتظار داشته باشم که تمامی مواردی که اذیتش میکنه رو رک بهم بگه! نمیتونستم از کارمندی که ذهن منطقی داشت انتظار داشته باشم که ایده پردازی کنه! متاسفانه، این مورد به شدت به من و تیمم ضربه زد و متوجه شدم که تیپ شخصیتی چقدر میتونه مهم باشه.

3- برخوردِ غیرضروریِ نرم:

همونجور که اشاره کردم، من از مدیریت یک تیم استارتاپی وارد مدیریت یک شرکت شدم. در استارتاپ ها، طبیعتا برخورد ها در مواقعی که اشتباهی از سوی کسی رخ میده نرم و رفاقتیه! من هم در ابتدا تصمیم گرفتم همین شیوه رو توی شرکتم پیاده کنم و اصلا متوجه نبودم که اگر ازونور بوم بیفتم، باعث میشه نیروی کاریم هیچ تبعیتی حتی برای انجام دادن وظیفش از من نداشته باشه! این اتفاق دوتا دلیل داشت. اولین دلیل مورد اول همین مقالست، و دومین دلیل، برخورد نرمِ من در جاهایی بود که جا داشت برخورد شدیدتری کنم. در واقع من ازونور بوم افتادم و نتونستم کاریزمای کافی رو در خودم، برای مدیریت ایجاد کنم.


خیلی ممنونم ازینکه چشماتون رو گذاشتین و این چندخط رو خوندین. به شدت دوست دارم من و این نوشته رو نقد کنین و نظرتون رو بهم بگین. همونجور که اول متن گفتم، قطعا من هم پر از ایرادم و دوست دارم بتونم با شنیدن نظراتی، ایراداتم رو بهبود بدم. جلوتر، بیشتر از مدیریت مینویسم و قول میدم که روز به روز بهتر شم.

مدیریتاستارتاپتجربه
با دوتا دست هندونه های زیادی برداشتم. به مدیریت پروژه علاقه دارم و سعی میکنم هرروز بخندم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید