mohsen mahmoodzadeh
mohsen mahmoodzadeh
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

خرمگس | خدا مرده است

رمان "خرمگس" اثری است از "اتل لیلیان وینیچ" که در سال ۱۸۹۷ به نگارش درآمده است. "خرمگس" داستان دگردیسی "آرتور برتون" از یک فرد دین‌مدار به فردی ضد مذهب و رویارویی او با ارباب کلیسا و در راس آن "پدر مونتانلی" است. آرتور که یکی از اعضای انجمن سری "ایتالیای جوان" است، پس از افشا شدن حقیقت‌هایی از گذشته خود، دچار تحول و فروپاشی شده و پس از سال‌ها ناپدیدی، با نام "فلیس ریوارز" و نام مستعار "خرمگس" به ایتالیا برمی‌گردد...

خرمگس - تصویر از فیدیبو
خرمگس - تصویر از فیدیبو

رویارویی "دین" و "آزادی و انسانیت" دستمایه خلق آثار مختلفی در ادبیات و سینما شده است؛ از داستان کنت مونت-کریستو وار و نمادین "خرمگس" در قرن گذشته تا روایت پر پیچ و خم "سرگذشت ندیمه" در دو دهه‌ی پیش. اگر "سرگذشت ندیمه" روایت خود را از یک پادآرمانشهر دین‌سالار، در جغرافیایی تخیلی روایت می‌کند، "خرمگس" این رویارویی را، در ایتالیای قرن نوزدهم به تصویر می‌کشد

ایتالیا به سبب میزبانی از پاپ و واتیکان، نسبت به دیگر سرزمین‌های اروپایی، تحت نفوذ بیشتر کلیسا قرار داشت. این نفوذ در سال‌های پس از تسلط امپراتوری اتریش نیز ادامه یافت و در کنار فرماندار، کاردینال‌ نیز در اداره ایالت‌ها نقش‌آفرینی می‌نمود. با این حال پس از تسلط اتریش بر ایتالیا، پاپ با حمایت از اتریش، خود را در برابر مبارزان ایتالیایی قرار داد.

جوزپه ماتزینی، پایه گذار انجمن
جوزپه ماتزینی، پایه گذار انجمن

در میان مبارزات مردم ایتالیا، ما شاهد زندگی جوان خوش‌قلب و متدینی به نام "آرتور برتون" هستیم. جوانی که در بحبوحه‌ی تحولات ایتالیا، به دنبال یافتن جایگاه خود بوده و در این میان، دلباخته یکی از همرزمان خود در انجمن "ایتالیای جوان" یعنی "جما" شده است. سادگی و خوش‌قلبی آرتور همانند بسیاری از مردانی است که در داستان‌ها نمونه‌هایشان را دیده‌ایم. با این حال، همانگونه که این مردان به طور تراژیکی در برخی بزنگاه‌ها، فدای انتخاب‌ها و تقدیرشان می‌شوند، آرتور نیز با حضور در تشکیلات "ایتالیای جوان" خود را وارد این ورطه هولناک می‌کند. هشدارهای دلسوزانه پدر مونتانلی به آرتور نیز اشاره به عوارض حضور آرتور در انجمن "ایتالیای جوان" دارد.

نویسنده در بخش‌های ابتدایی کتاب در توصیف شخصیت تیپیکال آرتور و ارتباط او با پدر مونتانلی، حوصله و دقت در خور توجهی به خرج داده است. ارتباط مونتانلی و آرتور، بیش از یک ارتباط شاگرد-استاد است. آرتور و مونتانلی، جای پدر و پسر نداشته‌ی یکدیگر هستند؛ با هم در شهر و طبیعت سفر می‌کنند و قدم می‌زنند و برای هم از احساسات خود می‌گویند.

اما با دستگیری آرتور، رسوایی او در میان همرزمان خود، و افشاشدن حقیقتی از گذشته او که مرتبط با مونتانلی است، داستان دچار پیچش و دگرگونی می‌شود. جوان خوش قلب و متدین که صلیب و نیایش و دعا را حتی در زندان هم از یاد نبرده بود و در همه ناخوشی‌ها، دعا را اسبابی برای بازیابی آرامش روحش می‌دانست، با افشاشدن حقیقت، صلیب بر روی دیوار را در هم می‌شکند و خنده‌های عصبی سر می‌دهد. وینیچ تغییر و دگرگونی احساسات و عقاید آرتور را به خوبی به مخاطب نمایش می‌دهد. آرتور که در این حقیقت ویرانگر، مونتانلی را نه پدر معنوی که پدر واقعی و نامشروع خود در می‌یابد، گذشته و تمامی اعتقادات خویش را نابودشده می‌بیند، و سفر ادیسه‌وار خود از ایتالیا را به مقصدی هر چه دورتر آغاز می‌کند و بر روی ویرانه‌های گذشته خویش، هدفی جدید را بنا می‌نهد: مبارزه با پدر مونتانلی و مسیحیت!

پرده دوم کتاب به طرزی نمادین و با تعلیقی مثال‌زدنی، ما را با بازگشت آرتور همراه می‌کند. آرتور یا اکنون "فلیس ریوارز"، به مانند سقراط، آن "خرمگس" جامعه است که اسب کرخت سیاست ایتالیا را به حرکت درمی‌آورد و با زبان تند و انقلابی خود، با کلیسا مبارزه می‌کند. نویسنده، تغییر هویتی آرتور را نه فقط در نام او، که در توصیف ظاهر و زبان گزنده و احساسات مبهم او به خوبی نشان داده است. اما یکی از درخشان‌ترین توصیف‌ها و روایت‌های وینیچ از خرمگس، در صحنه سیرک سیار رقم می‌خورد؛ چهره غم‌زده خرمگس و بعد روایت او از مصائب خود در آمریکای لاتین، یکی از تاثیرگذارترین توصیفات نویسنده است که در نوع خود مثال‌زدنی و تحسین‌برانگیز است. ما با استفاده از دیگر شخصیت‌های کتاب(جما، مارتینی، زیتارنی، و از همه مهم‌تر مونتانلی)، چندبعدی بودن شخصیت خرمگس را به خوبی مشاهده می‌کنیم؛ فردی که علی‌رغم راندن معشوقه‌ی خود، از کمک به کودکی درمانده و زخمی، دریغ نمی‌کند. فردی که علی‌رغم همراهی و مذاکره با خطرناک‌ترین گروه‌های مبارز، بیش از آنچه که در ظاهر می‌نماید، احساساتی و زخم‌خورده است. و در نهایت کسی که علی‌رغم زبان گزنده‌اش در انتقاد از کلیسا و پدر مونتانلی، با بیانی برخاسته از عاطفه او را مورد خطاب خود قرار می‌دهد.

اوج داستان و درون‌مایه کتاب نیز در بخش پایانی و در گفتگوهای خرمگس و مونتانلی رقم می‌خورد. مونتانلی تا پیش از این گفتگوها، به جز یک گناه، همواره در حال نیکوکاری و بخشش در حق دیگران به تصویر کشیده می‌شود و بر خلاف دیگر کشیش‌ها در میان مردم محبوب است، از قدرت خود به عنوان یک کاردینال سوءاستفاده نمی‌کند، و حتی در خلوت در حال نجوا و دعا برای آرتور است. با این حال، استیصال و بی‌پاسخی او در برابر گفته‌های خرمگس به وضوح مشهود است و در نهایت که راز پنهان، آشکار می‌شود و خواسته‌ی آرتور از او را می‌شنویم، شاهد فروپاشی روانی و رسوایی و بی‌ارادگی او هستیم.

ارتباط پر افت‌و‌خیز پدر مونتانلی و آرتور، به تعبیری نمادی از چرخه حیات ارتباط ملت اروپا و کلیساست. مردمی(یا بخوانید آرتور) که در ابتدا از روی ناآگاهی، به کلیسا(یا بخوانید مونتانلی) عشق می‌ورزیدند اما پس از آگاهی‌یافتن از فساد کلیسا، با هویتی جدید(یا بخوانید فلیس ریوارز) در برابر آن ایستادگی کردند. خرمگس همان ملت ناآگاه و خفته‌ای است که به بهایی سنگین، به بیداری رسیده و در برابر دادگاه وجدان، کلیسا و فسادش را مورد شماتت قرار می‌دهد. و یا به قول خود خرمگس، همان مسیحی است که به جای شش ساعت، پنج سال مصلوب شده است.

پاپ اوربان دوم در حال موعظهٔ جمعیت برای بازپس‌گیری سرزمین‌های مقدس
پاپ اوربان دوم در حال موعظهٔ جمعیت برای بازپس‌گیری سرزمین‌های مقدس

و تراژدی خرمگس، زمانی تکمیل می‌شود که در ازای خواسته خود از مونتانلی، با پاسخ منفی او روبرو می‌شود. از این رو، مرگ حقیقی خرمگس، نه در برابر جوخه اعدام که در برابر پاسخ مونتانلی است. اشک‌های آرتور پس از آخرین دیدار با پدر را می‌توان از متاثرترین لحظات کتاب قلمداد نمود.

آنچه که در نهایت به نظر می‌رسد این است که در رابطه آرتور و مونتانلی، هر دو شکست‌خورده و بازنده‌اند. مونتانلی که پس از اعدام پسر خود در عذاب وجدان به سر می‌برد و در مراسم عشای ربانی، نان و شراب را گوشت و خون، و مسیح را همان آرتور وهم می‌کند، در نهایت در سوگ قربانی خود جان می‌سپارد. و از سویی دیگر، آرتور نیز غرامت "خرمگس" بودن و آزادیخواهیش را با خون خود می‌پردازد.

"خرمگس" اگر چه ذیل محتوای خود صفت "ضد مذهبی" بودن را یدک می‌کشد اما نقد توصیفی خود را منصفانه و از دریچه‌ی داستانی عاطفی و در بستری تاریخی روایت می‌کند. داستانی نمادین که در برداشت تاریخی-اجتماعی خود اشاره به ریاکاری و فساد نهاد دین در اروپا دارد و پیامد آن در مقیاسی کلان‌تر، به صدا در آوردن ناقوس "خدا مرده است" از سوی نیچه بود؛ خداوندی که با فساد مونتانلی و مونتانلی‌ها، به لحاظ اخلاقی در نظر مردم اروپا سقوط کرد و یا به عبارتی دیگر کشته شد.

خدا مرده است... و ما او را کشته‌ایم.
خدا مرده است... و ما او را کشته‌ایم.

https://virgool.io/@mohsen_m/in-praise-of-doubt-e5evbuzkb2wf
https://vrgl.ir/3fcD8
https://ketabaz.ir/kite-runner-jmauehwjlhfu
https://vrgl.ir/YTTWp
https://vrgl.ir/BWdZS
https://vrgl.ir/VUeBn
https://vrgl.ir/zrX73


دینخداتو هم بخوانخرمگس
نه فرشته‌ام نه شیطان، کی‌ام و چی‌ام؟ همینم... | 35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید