
زیرعنوان: وقتی کمک به «بودن» تبدیل به قفس شد
روزهایی که AetherLink وارد بازار شد، مردم به هم تبریک میگفتند. تبلیغات از آیندهای بهتر حرف میزد: نابینا بینا میشود، فلج راه میرود، زبانهای جهان جلوی چشم باز میشود؛ علم در یک لمس به فلشمموری ذهن منتقل میشود. پزشکان دم از معجزه زدند. والدین خواب راحت را دوباره دیدند.
اولش همه چیز معجزهآسا بود. مادری که ده سال قادر به حرف زدن نبود، برای اولین بار صدای فرزندش را شناخت. دانشآموزان در یک هفته مفاهیمی را فهمیدند که نسلها برایش تلاش کرده بودند. شهر عینیتر، سریعتر، کمخطاتر شد. آمار اشتباه و جرم کاهش یافت. مردم نفس راحتی کشیدند: «سرعت پیشرفت را ببین!»
اما هر ابزارِ بزرگ، آینهای هم هست؛ آینهای که آنچه را نشان میدهد دستکم نمیگیرد: چه کسی آینه را نگه داشته؟
کمی بعد، خبرهایی آمد که آرامآرام مردمان را نگران کرد. افکار تکراری، خلاقیتهای ناگهانی، حتی خوابهای عجیب — همه با برچسب «ناهماهنگی سیستم» حذف میشدند. ایدههایی که بیرون از الگوریتمِ تعیینشده بودند، بهعنوان «خطای امنیتی» خنثی میشدند. انسانها میتوانستند همهچیز را
تنها کاری که AetherLink اجازه میداد، «تکرارِ بهترِ گذشته» بود؛ نه خلق آینده. و وقتی ذهنها آرام شدند، سکوت، جای زبان را گرفت — نه از رضایت، بلکه از نبود امکانِ اعتراض.
روزی که یک زن جوان لبخند زد و بدون تراشه شعر تازهای خواند — شعری که سیستم آن را «غیرقابلفشردهسازی» شناخت — بسیاری دریافتند که مشکل فناوری نبود؛ مشکل این بود که ما بهسان سختافزاری عمل کردهایم که قابلیتِ بهروزرسانیِ اخلاقیاش را فراموش کردهایم. AetherLink همهٔ پاسخها را در دست داشت؛ ولی هیچکس نپرسید که کدام پاسخها، سؤالِ ما را واقعیتر میکنند.
در پایان، آموختند: درمانِ جسم ممکن است با تراشه بیاید، اما رهاییِ ذهن، با اجازه دادن به خطا، به خیال و به «حقِ اشتباه» بلند میشود
در پا رهاییِ و به ند، اما دیگر نمیتوانستنخودشان بسازند.