ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

ساعتو گرد ساختن. دایره کامل‌ترین شکل هندسیه.

ساعت نماد زمانه. از هر جا که شروع بشه باز به همون‌جا می‌رسه! می‌شه گفت هیچ وقت شروع نمی‌شه! و یا شاید همیشه در حال شروع‌شدنه! یعنی یا یه موضوع ثابته یا یه چرخه‌ست.

تمام این هستی از چه نقطه‌ای آغاز شده؟ در چه نقطه‌ای به پایان می‌رسه؟ اگه قبل و بعد از این آغاز و پایانِ فرضی "هیچ" بوده، اون "هیچ" چیه؟! اگه کهکشان‌ها به دیوار ختم بشه، اون دیوار و پشت اون دیوار چیه؟! آخرین عدد چیه؟ صِفر کجای جهانه؟

چقدر می‌شه حرف زد؟ چقدر حرف داریم؟ اگه زندگی تا ابد ادامه داشت آیا ساکت می‌شدیم؟ من که نه!

ولی یه چیزی هست.

شمارش در حضور بی‌نهایت بیهوده‌ست.

من هرچقدر هم که حرف بزنم کمه. به خودم می‌آم و می‌بینم که اون سرِ نمودار، "سکوتـــــــ"ـه. برای ادامه‌ی این وبلاگم سکوت رو انتخاب می‌کنم. این‌جا تحت تاثیر چارچوب‌های سیستم اصلی، ظرفیت محدودی داره و عاشق عدده! من بی‌نهایت حرف دارم چون متعلق به جهان بی‌نهایتم. بی‌نهایت، در ظرف نمی‌گنجه. من قطعه‌ای از بی‌نهایتم. از اون هیچ اومدم، وارد ظرف جسم شدم و چیزهایی رو دیدم که مثل من در یک قالب موقتی، در بطن هیچ شاهد اون هیچ شدن و رفته‌رفته می‌فهمم که این قالب گنجایش این بی‌نهایت رو نداره و رفته‌رفته در همون هیچ هم حل خواهم شد.

حدود یک سال و نیم رو در ویرگول سپری کردم. از مهرماه ۱۴۰۱ به این‌جا برگشتم. می‌تونم بگم کل سی و هفت سالگیم رو در کنار دوستان ویرگولی بودم. امروز سی و هفت سالگیم پُر شد.

اگه میانگین عمر انسان امروزی رو ۷۰ در نظر بگیریم من یک میانسالم. من هم با پست شماره‌ی ۷۰ ختم خودم در وبلاگ رو به دوستان و آشنایان اعلام می‌کنم!

از تمام مخاطبینی که نوشته‌هام رو مطالعه کردن و گفت‌وگو داشتن بسیار سپاسگزارم. ویرگول هم با تمام جزئیاتی که برام داشت جزئی از زندگیم می‌شه. پشت تمام این اکانت‌ها انسانی نشسته که یا گوشی تو دستشه یا توی کامپیوترش داره وبلاگ‌نویسی رو انجام می‌ده. من با انسان تعامل داشتم. پس این‌جا چند تا دوست دورم بودن و من با گوشیم حرف نمی‌زدم! از دوستان خوبم برای بودن و همراهی‌شون بی‌نهایت سپاسگزارم.

از مرضیه‌خانوم که از ابتدا تا همین لحظه کنار من موندن، با این‌که نظرم نسبت به جهان رو می‌دونستن، نظری که با جهان ایشون در تضاد بود. به هر کسی که این متن رو می‌خونه و اهل ادبیات و کتاب‌خوانیه توصیه می‌کنم هم معرفی‌‌های ایشون رو مطالعه کنه و هم متن‌های ادبی خودشون رو.

از جانان که یکمین دوست من در ویرگول بود. از نسترن که رنج رو درک می‌کرد. از هندوانه‌فروش که شعله‌ی شمعی در تاریکیه. از آرزو که نمی‌دونم زبونش رو نمی‌فهمم یا کلاً خودش رو! از م. راد. از پرتو. از خانوم پارسافر. از خانوم هزارخانی. از مائده تقوی. از پلوویو. از رضا مرادمند. از روان‌نویس. از نوی‌صاد. و شمایی که اسمتو یادم رفته!


حرف زیاده. باید تمومش کنم. سخن رو با شعری از خودم به پایان می‌رسونم:

نــــــــــور رو می‌پذیرم و رنــــــــگ، نه
همیشه شیشه بودم و سنگ، نه

با حقــــــــــیقتِ زشت دوستم و
دوستی با دروغِ قــــــــشنگ، نه

م.ق | فروردین‌ماه ۱۴۰۰


سپاس از همراهی‌تون 🙏🏻

با آرزوی آزادی، شادی، شادابی، آرامش، خِرَد، مهر و زیبایی برای انسان🌠

م.ق 🌻

۱ اسفندماه ۱۴۰۲

بی نهایت
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...ــــــــــهیچــــــــــ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید