ویرگول
ورودثبت نام
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

مترسک | شعری از احمد شاملو

برای آنی و تقی مدرسی

جایی پنهان در این شبِ قیرین
اِستاده به جا، مترسکی باید؛
نه‌ش چشم، ولی چُنان که می‌بیند
نه‌ش گوش، ولی چُنان که می‌پاید.


بی‌ریشه، ولی چُنان به جا سُتوار
که‌ش خود به تَبَر کَنی ز جای، اِلّاک.
چون گردوی پیرِ ریشه در اعماق
می‌نعره‌زند که از من است این خاک.


چون شبگذری ببیندش، دزدی‌ش
چون سایه به شب نهفته پندارد
کز حیله نفس به سینه درچیده‌ست
تا رهگذرش مترسک انگارد.


آری، همه‌شب یکی خموش آن‌جاست
با خالیِ بودِ خویش رودررو.
گر مَشعله نیز می‌کشد عابر
ره می‌نَبَرَد که در چه کار است او.


۲۸اسفند۱۳۵۶
پرینستون


یکم؛ ترجمک!

گویا در جایی پنهان در این شب تیره مترسکی ایستاده که چشم ندارد اما انگار می‌بیند و گوش ندارد اما انگار می‌شنود! ریشه در زمین ندارد اما چنان در جای خویش استوار است که مگر با تبر بتوانی از جایش جدایش کنی! درست مانند درخت گردویی کهنسال که ریشه‌هایش را چون چنگال در خاک زده و فریاد می‌زند: این خاک برای من است.

اگر یک شَبگُذر متوجه حضور او شود او را دزدی خواهد پنداشت که همچون سایه، خود را در تاریکی شب پنهان کرده‌ است و از روی حیله‌گری چنان آرام نفس می‌کشد که رهگذران او را مترسک انگارند!

آری! تمام شب‌ها یک‌ نفر آن‌جا خاموش و ساکت ایستاده‌ است که با هستیِ تهی خویش در کلنجار است و هیچ عابری حتی با افروختن نور نیز پی نخواهد‌ برد که او در چه حالی‌ست.


دوم؛ برداشتک!

حقیقتاً با خرده گشت تنبلانه‌ای(!) که زدم چیزی در رابطه با داستان پشت این شعر نیافتم. حتی این‌که این شعر، تقدیمی به چه کسی‌ست و جناب مدرسی دقیقاً چه رابطه‌ای با شاعر داشته است و آیا شعر از شخصیت مدرسی می‌گوید، از شخص آشنای دیگر، از شخصی استعاری یا از خود شاعر!

و از طرفی من نه‌تنها در کل فهم و دانایی زیادی ندارم، علی‌الخصوص شعر را کم می‌فهمم و علی‌الخصوص شعر شاعری همچون شاملو را! (نمی‌دانم چرا از میان آن‌همه شعر نسبتاً راحت‌الفهم‌تری که ایشان دارد با این شعر ارتباط گرفتم!) باری، این دو علت را در نظر داشته باشید و سپس نظر و برداشت مرا بخوانید. از آن‌جا که هر انسان دیدگاه خود را به جهان دارد شخصاً با این شعر ارتباط برقرار کرده و احساس کرده‌ام که آن را فهمیده‌ام. پس برای خودم با هرمقدار از فهم این حق را قائلم که برداشت خود را داشته باشم هرچند خام و یا حتی به غلط! (به‌قول بهداد: از لابه‌لای همین دست‌وپازدن‌های غلط که شاید شما انتظار پشیمانی از صاحبش داری، یهو پختگی از اونجا درمی‌آد)

نمی‌گویم شاعر می‌گوید، چون از ذهن او در زمان سُرایش شعر بی‌خبرم. می‌گویم شعر می‌گوید:

شب است؛ همچون قیر، چسبنده و سیاه. مترسکی‌ هست که در این تاریکی نمی‌تواند بداند! نه چشمی برای دیدن دارد و نه گوشی برای شنیدن. اما ظاهر وی چنان است که خلاف این‌ها پنداشته می‌شود. مترسک است؛ ترسناک، اما نه به ذات. بی‌ریشه است هرچند که پای در زمین دارد. این فرورفتگی در زمین چنان حالت مالکانه‌ای به وی می‌دهد که گویی همچون درخت گردوی پیر و پُر و مستحکمی، هستی و تملک خویش هرچند پوک و پوشالی را فریاد می‌زند.

اما آنچنان در خود و خموش است که اگر گذر کسی بر او افتد، وی را حیله‌گری پندارَد که در سر خیالات بد دارد، که این خاموشی‌اش از برای پنهان‌کاری‌ست! غافل از این‌که این مترسکِ استوار، هست، چون کاشته‌اندش. خاموش است، چون با درونِ خالیِ خویش رودررو است و می‌داند که دانسته‌ای برای بیان ندارد و از برایِ سکوتِ مطلقش، هیچ‌کس را یارای ادراک عمق دانایی وی به تهی‌بودن و نادانی‌اش و مهم‌تر از آن رنج وی از این آگاهی نیست، هرچند خیال کنند که هست!



م.ق | ۱۹بهمن‌ماه۱۴۰۱ | ۰۴:۴۷صبح

کرج - جهنّم - کف اتاق


پ‌ن

برای بهتر شنیدن نسخه‌های صوتی و در کل موسیقی و فایل‌های صوتی، ترجیحاً از هندزفری و اسپیکر استفاده کنید.


موسیقی

تِرَک Goëtia توسط Peter Gundry


عکس پایین، توسط سایت گوهرین

شعرمترسکشاملوشعرخوانیخالی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...ــــــــــهیچــــــــــ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید