ویرگول
ورودثبت نام
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...ــــــــــهیچــــــــــ...
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
خواندن ۱ دقیقه·۱۱ روز پیش

عاشق ملتمس، معشوق جفاکار

La séparation
La séparation

ای که رحمت می‌نیاید بر منت

آفرین بر جان و رحمت بر تنت

قامتت گویم که دلبند است و خوب

یا سخن، یا آمدن، یا رفتنت

شرمش از روی تو باید آفتاب

کاندر آید بامداد از روزنت

حسن اندامت نمی‌گویم به شرح

خود حکایت می‌کند پیراهنت

ای که سر تا پایت از گل خرمن است

رحمتی کن بر گدای خرمنت

ماه‌رویا! مهربانی پیشه کن

سیرتی چون صورت مستحسنت

ای جمال کعبه رویی باز کن

تا طوافی می‌کنم پیرامُنت

دست گیر این پنج روزم در حیات

تا نگیرم در قیامت دامنت

عزم دارم کز دلت بیرون کنم

و اندرون جان بسازم مسکنت

درد دل با سنگ‌دل گفتن چه سود

باد سردی می‌دمم در آهنت

گفتم «از جورت بریزم خون خویش»

گفت «خون خویشتن در گردنت»

گفتم «آتش درزنم آفاق را»

گفت سعدی درنگیرد با منت

پ‌ن:

یک- بیت دوم می‌تونه به صورت پرسشی هم خونده بشه که البته به منطق نزدیک‌تره.

دو- تحلیل و بررسی کاملاً بداهه بود و ضبط صدا کاملاً بی‌برنامه و دلی.

سه- انتشار مجدد پست، به علت رشد عقلی‌ست! و البته تمایل شخصی من به نوشتن و فعالیت در وبلاگ.

نقاشی ابتدای پست مال منه! Nicolas Wallyn
نقاشی ابتدای پست مال منه! Nicolas Wallyn

پ‌ن: خب مال خودت! والّا...

شعرسعدیشعرخوانی
۲
۶
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
ø 𝐍𝕀ℍ𝕀𝕃𝕀𝕊𝐓 ø
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌...ــــــــــهیچــــــــــ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید