اندکی مانده تا سهسال که در این خانه زندگی میکنیم. پشت پنجرهی هال رشتهای از سیم آویزان است. از روز نخست همینگونه بود! بیش از هزار روز! رشتهایست که از جایی آغاز شده اما به جایی ختم نمیشود و در هوا معلق است. نمیدانم از چه زمانی و توسط چه کسی و برای چه کاری از ناکجای بالای قاب پنجره تا ناکجای پایین قاب پنجره کشیده شده است. چیزی که دیدهمیشود بیهدفی و تاببازی دائم سیم در باد است.
مادر هرگاه که دلش میگیرد، آنگاه که در هال، روبهروی پنجره نشسته باشد و دلش هوای دیدن آسمان را کند به پنجره چشم میدوزد و سیم، دلش را میزند. گلایه میکند از اویی که با بیسلیقگیاش سادگی و آسودگی قاب را با رگهای زشت از پلاستیک و فلزِ درهمبافته، شلخته و مشوش کرده است. غافل از اینکه دست ساختمان همسایه در تحریف معنای پنجره سالهاست پینه بسته است! پنجرهی رو به منظره کجا و پنجرهی رو به پنجره کجا!
باد نیز وسواس مادر را بازیچهی خویش میکند و آزارش میدهد. این از پلیدی و اختیار باد نیست؛ مادر، خود متخصص کشف اعصابخردکنهاست! اما باز هم غافل است! سیم را سیم دیده و میبیند! البته مگر جز این است؟! سیم سیم است دیگر، این چه حرفیست؟!
آری، سیم سیم است. برای او که در خانه نشسته و دلش میگیرد سیم است، سبب شلختگیست، بافتهای از پلاستیک و فلز است. اما...
مادر غافل است که گاهی روی سیم گنجشک مینشیند. غافل است که گاهی سیم تاب میشود!
آری، سیم تاب است. برای او که آزادانه در آسمان پرواز میکند و با زمین بیگانه است تاب است و توان خرابکردن هیچ قابی را ندارد چرا که او بالاتر از هر قابی میپرد.
تابخوردن گنجشک
روی سیم
پشت پنجره
از پشت پنجرهی رو به پنجره
دیدن دارد.
دلهای گرفته را باز میکند.
م.ق 🌻
۱ اردیبهشتماه ۱۴۰۲
کرج - جهنّم - کف اتاق
نسخهی کوتاه!
مادر گفت: چیه این سیم که همهش جلوی این پنجرهست؟ کاش میبریدیمش.
من گفتم: حیفه، گنجشک میآد روش تاب میخوره. خودش قشنگ نیست ولی واسطهی قشنگیه.
عکسها
بالا: روز ۲۶ فروردین توی هال نشسته بودیم. مادر روبهروی پنجره نشسته بود. اون روز وقت گلایه بود! دوباره نوبتِ از سیم گفتن رسیده بود. یادم افتاد که بارها دیده بودیم گنجشکها روی این سیم میشینن و جیکجیک میکنن. مغزم جرقه زد که از این موضوع چیزی بنویسم. رفتم دم پنجره و یه عکس هم از سیم موردنظر انداختم. اون عکس اینه!
پایین: روز ۳۱ فروردین دیدم که گنجشکها دارن مدام روی پنجرهها و درختها و سیمها جستوخیز میکنن. رفتم سراغ دوربینکم. اومدم و نشستم به شکار که از گنجشکِ روی سیم عکسی ثبت کنم. بعد از حدود یه ساعت و نیم وقتی بعد از کلی عکاسی دیدم سوژهی موردنظرم جور نمیشه یواشیواش ناامید شدم. با دوربینکِ خاموش در دست، در حال دیدزدن نهایی بودم که دیدم یه گنجشک درست در فاصلهی دو متری من روی سیم موردنظر نشسته! قَسَمش دادم به جون مادرش که نره تا من دوربینو روشن کنم و ازش عکس بگیرم! مادرشو خیلی دوست داشت! نتیجهش شد این عکس. خیلی این عکسو دوس دارم.