sona hazrati·۶ ماه پیشسیاهِ سیاه، خاکستریِ خاکستریزمستان بود، زمستان ۱۸ سال پیش، از آن زمستانها که بچهمدرسهایها میدانند چه زمستانیست. هرروز ساعت ۷ صبح درست در سردترین زمانی که میشد ب…
اسماعیل جعفری·۲ سال پیشزمستانِ سردِ سختصدای چکهی سقفِ تیرچهای اتاق، توی لگنِ روحی احمد را زودتر از اذان مسجد بیدارکرد. میخواست پهلو به پهلو بشه و دوباره بخوابه که پاش خورد به…
هاشمی متین·۲ سال پیشاین صبح را گنجشک باشصبح تو هم آرزو کردی که جای آن گنجشک باشی و بالا و پایین بپری و پرواز کنی، لازم نیست آرزو کنی،چون تو هم می توانی همانند گنجشک صبح کنی!
حسین فغانپورگنجی·۳ سال پیشگُلپر داری دودکن بیار!به روستاي دونهسر بابل رفتم، يك منزل ويلايي بزرگ در ميان يك باغ چند هزار متري مركبات قرار داشت. ...