ویرگول
ورودثبت نام
محسن خاوری
محسن خاوری
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

یک کلاس کسل کنند

بخش جراحی‌مان دیگر تمام شده بود. دوستان هم می‌خواستند هرچه زودتر کلاس ها را یکی و تمام کنند که زودتر هر کس برگردد خانه‌‌اش. همان شوق و عجله برای تمام کردن های همیشگی که بعدش نمیدانی قرار است چکار کنی. از دوره‌ی جراحی ما فقط نوروسرجی (جراحی مغز و اعصاب) مانده بود.

در دوره پزشکی عمومی، این بخش آنچنان حائز اهمیت نیست. اخیرا هم آنرا به کوریکولوم پزشکی اضافه کرده‌اند. گویا خیلی تخصصی است و زیاد به مقطع ما مرتبط نمی‌شود. هرکس علاقه داشت میتوانست بعدا در رزیدنتی آن را بخواند. در هر صورت این کلاس باید برای ما تشکیل می‌شد و ما هم هر طوری که بود کلاس را جمع کردیم و استاد هم آمد.

نسبت به او یک شناخت ابتدایی داشتم. یکی از برجسته‌ترین ها بود در جراحی مغز و‌اعصاب. در بیمارستان ما برای اولین بار جراحی‌هایی را انجام داده بود که تا کنون کسی سمت آنها ‌نرفته بود. یک زمانی هم که در بهشتی بود برای خودش کسی بود. برادرش هم از شاخص های این رشته محسوب می‌شد و معروف بود به «خادم محرومین» و از شناخته شده ترین های ایران بود؛ از طرفی او یک زمانی در شهری زندگی می‌کرد که من زندگی‌ می‌کنم و در دبیرستانی درس‌میخواند که تنها چند‌صد متر با خانه‌ الان‌مان فاصله دارد. اینها باعث میشد حس دیگری به او داشته باشم. حس یک همشهری و آشنا تا یک استاد برجسته‌ی نوروسرجری.

بالاخره تدریس شروع شد. از همان ابتدا معلوم بود که نه ما آنچنان می‌فهمیم او‌ چه می‌گوید و نه او انتظاری داشت که ما از کلاسش چیزی بفهمیم. از این بخش دانستن یکسری اورژانس ها برای ما کافی بود. همین و بس. او هم آمده بود که فقط آمده باشد. کلاس مانند یک کلاس کسل کننده‌ی دیگر بود. بالاخره زمان گذشت و گذشت تا اینکه اسلاید ها تمام شد. خودمان را جمع کردیم و نیم‌خیز شدیم که با «استاد خسته نباشید» کلاس را ترک کنیم که او شروع کرد به صحبت:

«من از این کلاس انتظار ندارم چیز خاصی یاد گرفته باشید. ما خودمان هم از این مسائل تئوری چیز های زیادی را بخاطر نمی‌سپاریم. از این بحث فلان موضوع ها را هم بلد باشید کافی‌است؛ لااقل برای الان‌تان. اما دوست داشتم درباره‌ی موضوع دیگری صحبت کنم. امروز، شما صندلی ای را پر کرده‌اید که آرزوی خیلی از جوانان است. خیلی ها بخاطر شرایط خاص‌شان امروز روی این صندلی‌ها نیستند، خیلی ها بخاطر مشکلات خانوادگی‌شان امروز اینجا نیستند، خیلی ها بخاطر یک حادثه‌ اینجا نیستند ولی شما اینجا اید. خیلی ها هم هستند که سعی کردند اینجا باشند اما باز این شما بودید که موفق شدید روی‌این صندلی ها بنشینید. اینها یعنی شما و جایگاه شما ارزشمند است و باید قدر این ارزش را بدانید. خواهشی که از شما دارم این هست که، به حرف دیگران گوش ندهید. به حرف‌های برخی از اساتید و هم‌کلاسی هایتان. هرکسی‌که می‌گوید اینجا دیگر بدرد نمی‌خورد. امروز هیچ فرد متخصصی نیست که وضعیت بدی داشته باشه. اهمیت کارتان را دست کم نگیرید و خودتان را به کم نفروشید. ادامه دهید و این مسیر و داستان را به پایان برسانید و اینجا را پایان کار ندانید. و خواهش دیگرم‌ اینکه فکر نکنید موفقیت یعنی رفتن. خیلی ها اینجا متخصص بودند و رفتند به امید ساختن زندگی بهتر، اما دست از پا درازتر برگشتند، خیلی ها هم بودند که مطب تخصصی خود را در اینجا برای باز کردن یک آرایشگاه زنانه در آن طرف مرز ها فروختند؛ همان هایی که به امید موفقیت و پیشرفت از این خاک می‌رفتند و آنانی که می‌ماندند را طعنه می‌زدند. با اینکه آدم ها و هدف‌ها متفاوت‌اند اما این را خوب بدانید که «فرد موفق همه جا می‌تو‌اند موفق باشد.» نیازی نیست بیرون از اینجا دنبال موفقیت باشید. تلاش کنید که اینجا موفق باشید، در خاک خودتان، برای خانواده خودتان، برای مردم خودتان.»

کلاس در سکوت غرق شده بود.

کسی چیزی نگفت و او هم چیزی اضافه نکرد. فقط آرام بلند شد، تشکر کرد و رفت.

گاه‌نوشته های من در تلگرام: AzMasirMan


کلاسپزشکیرزیدنتآموزش پزشکیبیمارستان
دانشجوی دکترای پزشکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید