علمدار هنگ بهار
علمدار هنگ بهار
خواندن ۳ دقیقه·۱۱ روز پیش

خاری بودیم در چشم فرشتگان ( بخش سوم)

صورت را شکل داده بود همه اعضا و جوارح را بازرسی کرده بود اما انگار چیزی کم داشت دوباره دستها را شست و گفت قلم را بیاورید و شروع که به بازرسی رگ ها

-این مجاری چیه؟

بازگشت و نگاهش کرد

در نهایت زیبایی و وقار در آستانه در ایستاده بود

همو بود بزرگترین دشمن انسانها ،ابلیس

پوستی سفید با چشمانی یه رنگ شولای آتشین موهای طلایی و بلند که تا روی شانه ها ریخته بود

جواب داد

-رگ

کنجکاوی نگذاشت در آستانه در بماند پا پیش گذاشت پرسید میتونم نزدیک بشم؟

-آره اما بهش دست نزن و زیاد نزدیکش نشو هنوز خشک نشده

-جنسش از چیه؟

-خاک

-چقدر زشته

-باز شروع نکن بهت گفتم حسد چیز بدیه

-اگه چیز بدیه چرا دارمش یا بهتر بپرسم چرا بهم دادیش

-دادمش تا ازت محافظت کنه تا باعث پیشرفتت بشه نه اینکه از چیزی متنفرت کنه و بهت آسیب برسونه

-تا حالا که به کارم نیومده به اون موجودات بی روح حسودیم نمیشه اما به این یکی چرا

خدا دست به سرش کشید و گفت: به خاطر همین حسد بود که تا اینجا تا آسمون هفتم بالا اومدی

-شاید خب دلم نمیخواست اونا برای تو عزیز تر باشن عشقم .برای همین چهل هزار ساله که به سجده افتادم و الان اینجام

کمی مکث کرد و ادامه داد : پوستش سیاهه بوی بدی هم میده .میذاری کمکت کنم؟

-نیازی به کمک نیست

-اره میدونم فقط میخوام کنارت باشم

سپس دست دراز کرد تا گل بدن آدم را لمس کند انگشتش را گذاشت روی شکم مجسمه گلی آدم و فشارش داد

و حفره کوچکی درست شد

ترس برش داشت گفت: خرابش کردم؟

خدا گفت: نه لازم بود و باید انجام میشد اما دیگه بهش دست نزن باشه؟

دستاش را جلو آورد دستانی سفید و تمیز و زیبا گفت: دستام تمیزه نگاه کن

-دیدم عزیز دلم به خاطر تمیزی نیست که بهت میگم دست نزن فقط نمیخوام جای دیگه از بدنش فرو بره

ابلیس خیره به صورت هیبت نخراشیده آدم انداخت و آن سوال مهم را پرسید

-منو بیشتر دوست داری یا اینو؟

-هر کدوم رو اندازه خودتون دوست دارم

-اندازه من بیشتره یا این زشته؟

اینو خودتون تعیین میکنید هر کدوم که بیشتر از همه بقیه مخلوقات رو دوست داشته باشه

ابلیس بار دیگر به صورت خدا خیره ماند

((جز تو هیچ کس رو دوست ندارم))

خدا دست بر روی موهای ابریشمین و طلایی ابلیس کشید و گفت: میدونم و به خاطر همین عشقه که الان اینجایی در مقام فرشتگان

با این حرف ترس و غمی بزرگ به قلبش هجوم اورد

ابلیس بغضی که به گلویی فشار می اورد فرو داد و گفت: اینم مثل منه؟

-چطور؟

-منظورمه اینه که بیشتر شبیه منه یا شبیه اونا

خدا گفت: میدونم منظورت چیه اما بذار یه چیزی رو بهت بگم این مخلوق بچه های زیادی خواهد داشت و جایی زندگی میکنه که هیچ کدومتون نمیتونید دووم بیارید

ابلیس گفت:اما به نظر موجود ضعیفیه و عمر زیادی نمیتونه داشته باشه در جایی جز اینجا

-اره و برای همینه که بچه دار میشه ...میخوام یه رازی رو بهت بگم...گوشتو بیار جلو

شیطان قدمی جلوتر رفت و در حریم خدا قرار گرفت و سپس گوشش را تا جایی که میتوانست جلو برد و سپس نجوایی آسمانی در گوشش گفت: در اعماق قلبش میدونه یه روزی میمیره و از اونجایی که آدمه خیلی دلش میخواد جاودانه باشه بچه دار میشه تا نسل بعد خودش به زندگی ادامه بده

ابلیس از تعجب خشکش زد گفت: اما جز خودت کسی نمیتونه جاودانه باشه

خدا لبخند زد و گفت اینو میدونه اما قلبش نمیذاره قبول کنه

چشمانابلیس برق زد و با کنجکاوی گفت: قلبش کجاشه؟

خدا به سینه آدم اشاره کرد و گفت اینجا یکم چپ یکم پایین

-میتونم قلبشو ببینم ؟

-الان نه شاید بعدا که خشک شد

ابلیس بی صبرانه پرسید: کی خشک میشه؟

خدا گفت: چهل سال زمینی طول میکشه

ابلیس گفت: این که خیلی کمه... یعنی بعد خشک شدن هوشیار میشه؟

حوالی ظهر بود و خدا گفت: آره هنوز خیال ندارم هوشیارش کنم اولش شاید یکم خنگ به نظر برسه ولی زود یاد میگیره ... خیله خب دیگه یکم تنهاش بذاریم تا بگیره بخوابه و خشک بشه

ابلیس به سجده افتاد ، سپس برخاست و پرکشید و دور شد.


خلقت انساندوست
در گوشه ای از این دنیا، در سیاره ای به کوچکی یک گرد رها در فضای بی انتها، در کهکشانی پرت و سوت و کور در میان انبوهی از تاریکی ، ما اینجاییم و صدای فریادهایمان به جایی نمی رسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید