علمدار هنگ بهار·۴ ماه پیششکارچی وال هاپسر قدی نسبتا بلند داشت لاغر بود اما بدنی چابک داشت و صورت استخوانی و نگاهی نافذحاضرین در کافه شهر هر کدام چیزی به گردن آویخته بودندغنیمتی…
علمدار هنگ بهار·۹ ماه پیشايمان وسايه هاي شوماین داستان کوتاه رو وقتی خیلی جوون بودم نوشتم شاید دوست داشته باشیشب از نيمه گذشته بود تمام مردم ده ،گرگها وحتي تمام جن ها جرات بيرون آمدن…
علمدار هنگ بهار·۱ سال پیشخاری بودیم در چشم فرشتگان ( بخش سوم)صورت را شکل داده بود همه اعضا و جوارح را بازرسی کرده بود اما انگار چیزی کم داشت دوباره دستها را شست و گفت قلم را بیاورید و شروع که به بازرس…
علمدار هنگ بهار·۱ سال پیشخاری بودیم در چشم فرشتگان (بخش دوم)همان روز اول بود صبح زود که خدا گفت این طوری فایده نداره باید یه چیز دیگه آفریدو اعلام کرد یه موجود دیگه می آفرینم تا اینو گفت همهمه ای بین…
علمدار هنگ بهار·۱ سال پیشبر لبه تاریک فصل اول قسمت اولتارنا بلند بلند شروع به خواند کتاب شعر مقدس کرده بود بر لبه تاریک پرتگاه پرید و سقوط کرد بال گشود و پرواز کرد میرفت تا زندگی را معنا بخشد د…
علمدار هنگ بهار·۱ سال پیشبرادران مرگ قسمت اول ( از کتاب فرشته و دیو)برای تعریف این داستان به چیزی عمیق تر از یک موسیقی یا حقیقت نیاز دارم طاهر.برای گفتن این داستان به چیزی عمیق تر نیاز دارم ، به خود زندگی به…
علمدار هنگ بهار·۱ سال پیشنیست بازی کار حق خود را مباز آنچه بردیم از تو ، باز آریم باز ( از کتاب فرشته و دیو)ابوالفضل تا سه سالگی در کوچه ها می دوید ، مثل باقی بچه ها شاداب و سر زنده اما غروب یکی از روزهای تابستان بود که آمد خانه و گفت پاهایش درد م…
علمدار هنگ بهار·۱ سال پیشهجرت از تاریکی به نور ( از کتاب فرشته و دیو)این نوشته ها داستان هایی هستند که بعد از سالها به آغوش آنها پناه می برم داستان هایی که سالها در ذهن و قلبم نوشته شدند