روزانه هاى كرونايى :
امروز هم صبح روز ديگرى است ، از همان هايى كه به دنبال شبى طولانى مى ايند .
زير چشمى نگاهى به ساعت ، كمى مانده به ده ! ته مانده خواب اما هنوز درتور چشمانم خلنده است .ديگر بايد برخاست،
بلند مى شوم ، سلانه سلانه ،بطرف قهوه جوش ، صبح ها البته چاى جوش ، قدرى اب ، دوقاشق چاى ، دوتا غنچه گل سرخ ، روشنش مى كنم . يك تكه نان از فريزر ، بطرف مايكروويو .
جلوى روشويى در نگاهى به اينه ، سلام گرمى بخود مى دهم ، به تنها كسى كه مى شود در اينه با او به سلامى و كلامى اين سكوت دهشتزا را شكست .چاى هنوز دم نكشيده .
مى ايم كنار پنجره ، شهر تا فيها خالدونش پيداست ،شيشه پنجره خانه ها ، زير افتاب صبحگاهى مى درخشند ، همچو بلور قطرات اب در امواج ان گاه كه خودرا در سينه ساحل پهن مى كنند.
خيابان ها و محله ارام ، خلوت ، اما هنوز اندك زوزه ترافيك بزرگراه يادگار كه از پاى برج مى گذرد ، مى گويد هنوز قدرى مانده تا به شهر ارواح رسيدن !
اون پايين ، كف خيابان كسى مى رود ، كسى مى ايد .شيون افتاب از ديروز بلند تر است . سيگارى روشن مى كنم ، تا مگر اين اندك مايه اشتهاى خوردن يك استكان چاى و يك كفه نان هم بى رغبت شود .
هنوز انگارى كركره بيدارى در چشمانم بالا نرفته .ديرخوابى ! خواندن و خواندن و خواندن !در ارامش نيم شبان ،ذخيره كتابم ته كشيد ، هر شش جلدى كه اول ماه گرفته بودم ، همه پيش خور شد؛
—جنگ اخرالزمان از ماريو بارگاس .
—بارهستى از ميلان كوندرا .
—سه دختر حوا از اليف شافاك.
— طاغوت بر مسند قضا از ونر بارگن گرون .
— حاكمان جهان از نوام چامسكى .
— بازار خود فروشى از ويليام تگرى .
، ايا شهر كتاب در اين ايام باز خواهد بود ؟
امروز يازدهمين روز از ديدار با دوستى است كه مى گذرد ، شايد سى امين روز از روزى كه چهره فرزند دروطن مانده را پشت در خانه ديده ام .
ديروز همتى شد ، نيمساعتى امدم پايين ، براى گشتى در محوطه ، به ديدار سه يار سرسبزم ، سه كاج كهنسالم ، سلامى گفتم ، در اغوش گرفتمشان ، وه كه چه زيبا و رشيدند ، مى شود اواى ريشه هايشان را از اعماق زمين شنيد .
چاى حاضر شده ،مى شود جورى اشتها را بسنده كرد ،با سيگارى بعد از ان ،دوباره نشستن پاى پنجره ، تماشاى گذر زمان ، هيهات انبان محنت هيچ گاه تهى نمى شود !اما با تيورى انيشتن ، همه چيز نسبى است ، بدون هيچ مطلقى ، همه چيز در گذر است ، واين نيز بگذرد .
دوشنبه ٢٨ اسفند ٩٨
امانى مهر