مرگهایی که پایان دردند، آنقدرها هم که دیگران برایش عزاداری میکنند دلخراش نیست؛ و اما تولدی که روی زندگینامه ای دردناک نفس میگیرد، بسی بیشتر نیازمند عزاداری است!
روزها و شبهای تنهایی در مسیر جان گرفته از تولدی ناخواسته،اشکهایی که در انتظار نوبت فروریختن از کاسه ی چشمان منتظر هستند،قلبی که سرشار از ضربانی بی صداست ولی فریادی بسیار بلند در بطن خود دارد و روح، که سرگردان مامن امن ابدی همچنان پیوسته روی سنگلاخ بیابان خشک و بی آب و علف انسانیت قدم بر میدارد.
و جشن عزاداری همیشه به رنگ سیاه نیست! و میلادهای حزن انگیز همیشه لایق پایکوبی نیستند. گاهی باید ارابه ی سفر آخرت را گل زد، کنار تصویر مسافر به جای خط سیاه، تزییات رنگین آویزان کرد؛ و برای آزادی اش سلامتی سر داد و دایره وار چرخید و ذکر گفت. خداحافظی نمی تواند همیشه بد باشد و این سلام است راه را به روی درد و عذاب باز میکند.