برای یه شرکت تئاتر و محصولات نمایشی، همیشه روزِ اولِ تمرین خیلی هیجان انگیزه. معمولاً اینطوریه که همه جمع میشن و یک دور به هم معرفی میشن. هم یه سری آدم رو برای بار اول میبینی، هم یه سری همکار قدیمی رو. همینطور، دوباره از اینکه چقدر نیرو و همکاری لازمه که یه نمایشنامه بره روی صحنه، شگفت زده و قدردان میشی. توی 10 سال گذشته اونقدر خوش شانس بودم که توی صنعت تئاتر، در نقش های مختلف هم روی صحنه و هم پشت صحنه فعالیت کنم. هم کارگردانی کردم، هم مسئول نور روی صحنه بودم، هم دستیار بودم، هم روی صحنه نقش هایی رو از نمایشنامه های شکسپیر و تو کارای جدیدتر، کمدی، بازی کردم.
وقتی کووید-19 کار رو به نقطه ای رسوند که نتونه مثل قبل پیش بره، اعتراف میکنم که از ترس زهره ترک شدم. همون روزای دیوانه وارِ گلاویز شدن با افسردگی و فکر و خیال کردن درباره ی راه هایی که میشه باهاشون جلو رفت و پیشرفت کرد، یادمه یه مصاحبه ی کاری داشتم. عنوان شغل "مسئول پذیرش" بود (یکی از شغلای روزانه ای که بین اجراهای تئاتر به تور آدم میخورد) و با اینکه من اون پوزیشن شغلی رو قبول نکردم، اون مصاحبه یه جورایی توی ذهن من موندگار شد. کار توی یه شرکت طراحی بود که برای مشتری هاش "User research" جمع میکرد. همینطور که مصاحبه کننده ها داشتند درباره ی کاری که شرکتشون انجام میده صحبت میکردند _که شامل مصاحبه با کاربر، جمع آوری داده های کمّی و کیفی و توصیه هایی که به مشتری هاشون میکردند که چطور از این داده ها استفاده کنند_ یادمه فکر میکردم "عالی به نظر میاد، منم میتونم اینکارو بکنم". ولی من یه هنرمند بودم و به مسیرای شغلی دیگه علاقه ای نداشتم. حداقل، اون موقعا که نداشتم.
سرتونو درد نیارم؛ خلاصه، طرفای شهریور 2020 بعد از ماه ها بیکار بودن، و ناامیدی از برگشتن به صحنه ی نمایش و از سر گرفتن کارمون، دوباره با حوزه ی طراحی تجربه ی کاربری مواجه شدم. ایندفعه دیگه تصمیم گرفتم ته ماجرارو در بیارم و ببینم اصلاً این شغل درباره ی چیه؟ رفتم توی دوره ی طراحی تجربه ی کاربری CareerFoundry ثبت نام کردم.
همینطور که درباره ی UX یاد میگرفتم که مسلماً هم چالشای خودش رو داشت،خیالم از یه چیزی راحت شد: قضیه ی "تفکر طراحی" همین حالاشم برای من خیلی آشنا بود. البته برای تعریف "تفکر طراحی" هزارتا راه هست، مثلاً هر دوره ای ممکنه طور مخصوصی آموزشش بده یا هر پروژه ای بنا به نیازهای خودش، یه جور "پروسه ی دیزاین" رو بخواد جلو ببره (یعنی چیزی نیست که توی یه خط تعریفش کنیم و بگیم کل دنیا با هر پروژه ای از همین تبعیت کنند و تمام). اما استخوان بندیش، فلسفه ای که پشت پروسه اش هست، اینکه "کاربر" رو در مرکز قرار بدیم، سعی کنیم کاری کنیم کاربر مشارکت کنه و با محصول تعامل داشته باشه، دقیقاً همون چیزیه که توی تئاتر هم برای بردن یه نمایشنامه روی صحنه ازش استفاده میکنیم.
در تجربه ی کاربری : انجام تحقیق و آنالیز رقبا
در تئاتر: انجام تحقیق
توی تئاتر، یه ایل آدم لازم داری که بتونی یه نمایشنامه رو ببری روی صحنه. مدیرای ادبی، کارگردانای هنری و بقیه ی ذینفعان که هرکدوم لازمه کلی تحقیق و مطالعه انجام بدند تا متوجه بشند مشکلشون چیه و کجاست. چی تو دنیا میگذره که این گفتمان رو تضمین میکنه؟ چه حقوقی وجود داره این وسط؟ کدوم هنرمندا میتونن مشاکرت کنند و از این موقعیت ها سود ببرند؟ توی گذشته کدوم نمایشنامه ها موفق بودند؟ (یا نبودند) واسه صحنه ای که لازم داریم، بودجه ی کافی داریم؟ بعد از اینکه همه ی این مسائل رو (توی قدم اول) زیر نظر گرفتند و بهشون توجه کردند، یه نمایشنامه انتخاب میشه. مثلاً بگیم امسال سال انتخاباته ، یه انتخاب مناسب برای این موقعیت میتونه "ژولیوس سزار" شکسپیر باشه. هوم؟ (منظورش سنجیدن همه ی جوانبه. زمان، موقعیت، نیاز مارکت و بودجه درست مثل UX)
در تجربه ی کاربری: مصاحبه با کاربر
در تئاتر: شبیه سازی و خوندن نمایشنامه
دراماتورژ ها، محققان دنیای تئاتر هستند. در این نقش که به طور پررنگی مهمه، اونها برای کارگردان ها، طراح ها و بازیگر ها، اطلاعاتی رو فراهم میکنند که به یه زمینه ی ذهنی از پروژه بهشون میده؛ همینطور توصیه ها، نکته های مفید و یه سری اطلاعات کلی از نمایشنامه. وقتی داریم روی یکی از کارای شکسپیر کار میکنیم، این میتونه یه سری اطلاعات تاریخی از دوره ای که نمایشنامه نوشته شده باشه. مثلا سر "ژولیوس سزار"، وقتی آنتونی سخنرانی خودش رو آماده میکنه و میگه "برای دفن سزار آمده ام نه ستایشِ او"، بازیگر میتونه اجرایی عمیق تر و تاثیر گذارتر داشته باشه اگر بدونه شخصیتِ سیاسی سزار توی دنیای واقعی چطور بوده.
در تجربه ی کاربری: طراحی پرسونا و تعریف کردن مسئله.
در تئاتر: چیزی که نمایشنامه درباره ی دنیا و شخصیت های نمایشنامه میگه.
به نظر بازیگر ها این تقریباً مستقیم ترین مقایسه ی دنیای خودشون با دنیای تجربه ی کاربریه. بازیگر ها باید بفهمند چند خط متن داره چی رو درباره ی کاراکترشون میرسونه. بقیه ی شخصیت ها، کاراکترشون رو برجسته میدونن؟ باهوش؟ غمگین؟ شرایطشون چیه؟ حقایق زندگیشون برای مثال. آیا بیگناهن یا گناهگار؟ چطور همه ی اینا قراره در طول اجرا روی صحنه اثر بذاره؟
طراحان دنیای تئاتر هم نقطه نظر خودشون رو دارن. طراحان لباس لازمه انتخابای مشخص و محکمی برای رنگ لباس ها و سر و شکل شخصیت ها بکنند که کمک کنه وابستگی و سرسپردگی های سیاسی شخصیت ها به خوبی نشون داده بشه. مثلاً توی "زولیوس سزار"، بیشتر اتفاق ها بیرون صحنه و توی محیط های خصوصی (مثل خونه های شخصیت ها) رخ میدن. طراحان صحنه باید حسابی حواسشون رو جمع کنند محیط بتونه فضای زندگی و حتی فضای ذهنی کاراکتر رو برای مخاطب شرح بده.
در تجربه ی کاربری: Card sorting و Userflow
در تئاتر: Tabelwork و subtext
در حالیکه کارگردان و بازیگرها کار کردن روی نمایشنامه رو ادامه میدن، شروع میکنند ریزتر شدن روی مسائل و عمیق شدن روی چیزهایی ورای اینکه نمایشنامه به طور کلی درباره ی چیه و چه اتفاقایی درش میفته. با هم، اونا روی این کار میکنند که "چطور همه ی این اتفاقا میفته". برای یک بازیگر، این سواله که "راه های مختلفی که کاراکترت به چیزی که میخواد میرسه، چی ان؟" یا مثلاً "چطور میتونی ترفند هایی رو روی زبان بدن، صدا و لحنت به کار بگیری تا مخاطبینت بهتر متوجه بشن چه اتفاقاتی در حال رخ دادنه؟"
برای یک کارگردان، طراح و یا مدیر صحنه، این میتونه درباره ی رسیدگی به جزئیات و تدارکات باشه. مثلاً در اکتِ سوم، ژولیوس سزار قراره روی صحنه بمیره در حالیکه توطئه گران دست خودشون رو به خونش آغشته میکنند. خب، خون قراره چطور به نمایش در بیاد؟ از رنگ خوراکی یا سس استفاده بشه، یا تکه هایی از یک پارچه ی قرمز؟ چطوری جسد سزار رو در انتهای صحنه به بیرون منتقل کنیم که امن هم باشه و آسیبی به بازیگر نرسه؟ آیا بازیگرها لازمه قبل از برگشتن برای صحنه ی بعدی، دست هاشون رو بشورن؟
در تجربه ی کاربری: Wireframing و تولید نمونه ی اولیه
در تئاتر: بیاید این نمایشنامه رو سرِ پا کنیم!
در تئاتر چیزی داریم به نام "Blocking rehearsals". این ها گروهی از تمرین هایی هستند که که بازیگر ها کم کم شروع به بالا و پایین و برانداز کردن چیز های مختلف میشوند مثل حرکات، لوازم جانبی و حتی تکه هایی از لباسشان. این کار را به منظور ارزیابی و امتحان کردن انجام میدهند. مثلاً در فرایند تولید حماسه ای مثل "ژولیوس سزار"، صحنه های جنگ و درگیری در بین تمرین ها جا میگیرند. درست مثل وقتی که ما از ابزارهایی مثل فیگما و Sketch استفاده میکنیم تا در نقطه ای بایستیم که یک محصول رو مهندسی کنیم، بازیگر ها هم دسته دسته تمرین هایشان را انجام میدهند تا المان های روی صحنه را خلق کنند یا لباس هایشان را بپوشند و به حرکت در آنها هنگام ایفای نقش عادت کنند.
در تجربه ی کاربری: تست کاربرد پذیری.
در تئاتر: وقتشه یک اجرای کامل، از اول تا آخر داشته باشیم!
دوران تمرین به هر حال محدوده و دیر یا زود، روزی میرسه که صحنه تکمیله، بازیگر ها خطوطِ خودشون رو حفظ هستند و قصه به خوبی شکل گرفته. اما با اینحال، بدون چیز اساسی و مهمی مثل "مخاطب"، هنوز بفهمی نفهمی مطمئن نیستی که آیا واقعاً همه چیز به همه چیز میاد یا نه. حتی قبل از اینکه گروه به صحنه ی اصلی نقل مکان کنه یا لباس مخصوص بازیگران آماده بشه، کسانی که برای تماشای تمرین ها میان فیدبک های مفیدی رو درباره ی محصولی که داره کم کم رشد و توسعه پیدا میکنه، ارائه میدند. داشتنِ حتی یک یا دو نفر به عنوان بیننده، که میتونند کارآموز باشند یا هنرمندانی که اومدند یه سری بزنند و یه سلامی بکنند، میتونه فیدبک های مفید و ارزشمندی رو به ارمغان بیاره. همینطور که واکنش اونها رو هنگام اجرای کامل نمایش از اول تا آخر زیر نظر میگیرن، بازیگر ها میتونن درباره ی انتخاب هاشون دوباره فکر کنندو اینکه چه چیزی ممکنه بتونه هنوز بهتر بشه.
در تجربه ی کاربری: وقتشه طرح رو به ذینفعان ارائه بدیم.
در تئاتر: وقتشه طرح رو به ذینفعان ارائه بدیم!
تمرین های فنی و تمرین های مربوط به لباس، برای وقتیه که همه چیز سر هم شده و تکمیله. در حالیکه بازیگران و کارگردانان کشتی تمرین رو تا اینجای کار هدایت کردند، زمان اون میرسه که چند تمرین نهایی برای یکپارچه کردن عناصر طراحی اجرا بشه و نمایشنامه به عنوان چشم انداز محصول نهایی رو تثبیت بشه، مثل وقتی که تکه ها و المان های رابط کاربری در طرح به کار میرن. تئاتر های زیادی به منظور آخرین فرصت خودشون برای دریافت بازخورد تماشاگر ها و همینطور منتقد ها و انجام تغییرات نهایی قبل از شب افتتاحیه، "پیش نمایش" برگزار میکنند.
این حرف هزاربار تا الان گفته شده چون حقه: "عوض کردن شغل و حرفه، آسون نیست". وقتی من تصمیم گرفتم شیرجه بزنم توی دنیای طراحی تجربه ی کاربری، نگرانِ این بودم که نکنه چون پیش زمینه ی طراحی (در تحصیلات یا سوابق کاریم) ندارم، یادگیریم خیلی کند پیش بره، اما یکی از مهمترین درسهایی که تئاتر به من یاد داد، اینه که کارِ تو، حرفه ی تو، یک ماراتُنه، نه یک دوی سرعت. هرچیزی که ارزش یادگیری داره، ارزشِ وقت گذاشتن برای یادگیری اش رو هم داره. اگر من میتونم کشف کنم چطور شغلِ قبلی من آماده ام کرده برای شغلِ جدیدم، تو هم میتونی.
خب اینم یک داستان جالب دیگه از تاثیر کرونا روی زندگی آدمها، تصمیمات جدیدی که گرفتند و مشاهدات شخصیشون از این تجربه؛ اما اینبار یه ربط دیگه هم به ما داره: یکی از این آدمها تصمیم گرفته از شغل خودش بیرون بیاد و پا به جزیره ی جدیدی بذاره که ما هم در اون ساکنیم: طراحی تجربه ی کاربری!
جالب این که طوری بهش نگاه کرده که ما قبل از این نگاه نکرده بودیم. چرا؟ به نظر من، چون ما آدمها هرکدوم دنیارو از قاب مشاهدات شخصی خودمون میبینیم و به اشتراک گذاشتنش لطف بزرگیه. خوندش هم موهبته. ما به هم کمک میکنیم نگاهمون درباره ی موضوعات مشترکی که روش کار میکنیم، قوام پیدا کنه و حرفه ای تر بشه.
ممنونم که مطالعه کردید!
لینک مقاله: