این فیلم را دیدم و به نظرم نباید در سینماهای عادی اکران میشد بهتر بود فقط در سینماهای هنر و تجربه اکران میشد به چند دلیل:
این فیلم یک فیلم پسامدرن است.
جامعه ایران درباره پسامدرنیسم و تکنیکها و ارزشهای آن اطلاعی ندارد.
به دلیل نبود فراروایتها و پیرنگ و …جامعه ایرانی-شرقی نمیتواند درک واضح و ملموسی از پسامدرنیسم داشته باشد.
نتیجه این که در رویارویی با چنین داستانها و فیلمهایی دچار گسست فکری میشود و در بهترین حالت آن را درک نمیکند،
تمسخر میکند و برای آن ارزشی قائل نیست. البته چنین واکنشهایی را در سالن سینما و توییتر مشاهده کردم.
بعد از این مقدمه، مسخره باز
به جرأت بهترین فیلم ایرانی اخیری که دیدم مسخره باز بود.
من سه سال درباره پسامدرنیسم، فراداستان و بخشی از فرا فیلم پژوهش کردم و دیدن و بررسی آثار پسامدرن در هنر جامعه کنونی ایران یکی از کارهای مورد علاقه من است.
نمونههایی از فرافیلم در سینمای ایران وجود دارد مانند فیلم میکس ساخته داریوش مهرجویی.
مسخره باز هر چند به تمامی یک فرافیلم نیست اما از تکنیکهای ساخت فرافیلم استفاده کرده است. در بخشهای آغازین فیلم دانش (صابر ابر) با ببینندگان حرف میزند و به آنها میگوید که در سالن سینما نشستهاند و در حال تماشای زندگی او هستند. همچنین در انتهای فیلم دانش اصرار دارد تا با عوامل فیلم با کات دادن از مرگ دیبا جلوگیری کنند.
علاوه بر این دانش خود را یک بازیگر میداند، همه اینها حاصل از به کارگیری شگرد اتصال کوتاه در فراداستان است.
در این بخشها از تکنیکهای زیر استفاده شده است:
گفتگوی شخصیت داستان با مخاطبان
سرپیچی و جلوگیری شخصیت داستان از وقوع اتفاقات داستانی
اشاره و تاکید بر ساختگی بودن فیلم یا داستان
در اولین نگاه شخصیت دانش و حرکاتش، عمیقا تداعی کننده شخصیتهایی است که داستین هافمن ساخته است و این تداعی تا جایی ادامه پیدا میکند که در فرایند بینامتنیتی که فیلم مسخرهباز با فیلم پاپیون میسازد دانش تبدیل به داستن هافمن میشود.
تداعی شخصیتها و جابهجایی آنها یکی از برترین و مهمترین تکنیکهای ساخت فراداستان است.
علاوه بر بینامتنیتی که همایون غنیزاده با فیلمهایی مانند هزار دستان، پاپیون، بیل را بکش، کازابلانکا، پرفشنال، ماتریکس و در انتظار گودو میسازد از تکنیک درون متنیت که منحصرا از شگردهای پسامدرنیسم است، استفاده میکند.
به این شرح که در قسمتهای پایانی فیلم، عناصری را که در نمایش «میمی سی سی پی نشسته میمیرد» استفاده کرده بود به صورت مستقیم وارد داستان میکند. ماشین کلاسیک، بارش برف، هواپیما، نحوه پوشش دیبا (هدیه تهرانی)، ترانه و موسیقی دیوانه از Gnarls Barkley، شخصیت و نحوه پوشش بازپرس کیانی (رضا کیانیان) و شخصیت مبهم پسربچه، صحنههای تیراندازی یکی از پایانهای فیلم، پوشش و شخصیت پایانی دانش … همه در ساخت درون متنیت برای این فیلم به کاربرده شده است.
درون متنیت یعنی نویسنده یا کارگردان در یکی از آثارش از دیگر آثار خود و عناصری که در آنها استفاده کرده است، بهره بگیرد.
از سوی دیگر شخصیت کیانی، تداعی کننده شخصیت می می سی سی پی در همان نمایش است.
فیلم چندین پایان دارد در واقع در انتهای فیلم، مدام پایانهای مختلف از عروسی تا مرگ نشان داده میشوند و مخاطب میتواند یکی یا چندین یا همه پایانها را انتخاب کند. این همان تکنیک فرجامهای چندگانه پسامدرن است.
داستان فیلم در لازمان و لامکان اتفاق میافتد کسی نمیداند این جا چه سالی و چه مکانی است.
در فیلم بین شخصیتهای دیبا و زن گدا یکسانی اتفاق میافتد در پایان گمان میکنیم که دیبا، همان زن گدای رباینده دانش و مادر دانش و زن گدای فعلی است و پسر بچه دانش است. این جابهجایی تاریخی نیست بلکه این همانی شخصیتهاست که یک شگرد عجیب در پسامدرنیسم است. چرا که یک شخصیت مانند دیبا میتواند با تمام شخصیتهای زن داستان یکی باشد.
دیبا در این فیلم با مادر دانش، زن گدا، زن گدایی که دانش را دزدید، زری عشق کیانی و کاظم آقا یکی است.
موسیقی
یکی از موسیقیهایی که محمد غنی زاده در «می می سی سی پی نشسته میمیرد» استفاده کرده بود در فیلم مسخرهباز هم استفاده شد، آهنگ کریزی یا دیوانه از Gnarls Barkley. در پایان فیلم، این آهنگ با ترانه قدیمی مرا ببوس از ویگن تداخل پیدا کرد و به نوعی خلط شد. میتوانید انتخاب کنید که کدام آهنگ را با گوشتان دنبال کنید. این بازیها منحصرا متعلق به پسامدرنیسم است. نکته دیگر درباره موسیقی فیلم این که آهنگ دیوانه از Gnarls Barkley دو نسخه متفاوت دارد ریتم یکی تند و ریتم دیگری کند است در مسخره باز از هر دو نسخه استفاده شده بود.
در پایان
این فیلم از تکنیکهای بسیاری استفاده کرده بود. متاسفانه تمسخر تماشاچیان و خندههای بیهودهشان مانع از تمرکزم شد بنابراین تکنیک بیشتری خاطرم نمانده. بعد از پایان اکران، حتما باید این فیلم را بخرم و چندین بار تماشا کنم.
پینوشت: این تحلیل را برای مجله ادبیات و سینما فرستادم اما چون مجله دو ماه دیگر منتشر میشود مطلب سوخت میشد. بنابراین به انتشار آن در همینجا اکتفا میکنم.