امروز که این جملات را مینویسم سفر به ملت عشق را به پایان رساندم و باید بگویم فارغ از کمبودها و گاه اغراقهای بی حد و اندازهاش و توصیفهایی که آدم را یاد سریالهای بدون محتوا ایرانی میانداخت، کتابی با نگارش متفاوت بود و در واقع همین نگارش متفاوتش مرا مجذوب خود کرد. نویسنده در این کتاب تلاش کرده است تا دو داستان متفاوت را باهم تلفیق کند و به نظر از عهده کار برآمده . تصور کنید اگر الیف شافاک داستان زندگی زنی در سال 2008 در امریکا را روایت میکرد که تمام زندگی خود را صرف خانواده و روابط زناشویی کرده است و مراقبت از فرزندان را اولویت زندگی خود قرار داده، کدام یک از ما چنین داستان تکراری که خود بارها به چشم دیده بودیم را مطالعه میکردیم؟! اما نویسنده کتاب ملت عشق با ادغام داستان زندگی الا و شمس و روایت آن در دو زمان متفاوت توانست بر زیبایی رمان و شهرت خودش بیافزاید و مخاطبان خودش را پیدا کند.
آنچه تا کنون از سفر به ملت عشق گفتم دور نمای کار الیف شافاک در این کتاب بود، بیاید کمی جزئیتر به ماجرا نگاه کنیم که الیف چطور مخاطب را با خودش همراه میکند.
نویسنده کتاب ملت عشق خود را در نقش چیزی حدود 18 کارکتر که در زمان و مکان متفاوت زندگی میکردند و نگاهی متفاوت به زندگی داشتند قرار داده است و داستان را از زاویه دید سوم شخص و اول شخص روایت میکند. در واقع باید بگویم قلم الیف شافاک مثل یک دوربین عکاسی عمل کرده است، دوربین عکاسی که از دوره شمس و مولانا شروع به عکاسی میکند تا به زندگی عزیز و الا در دو نقطه متفاوت از دنیا اما دریک دوره زمانی برسد و لحظات را ثبت کرده و در آلبومی به اسم "ملت عشق" کنار یکدیگر قرار دهد و این تصویرسازی دقیقا همان چیزی است که بسیاری از ما نویسندگان محتوا از آن غافل هستیم. به طور مثال اگر از ما بخواهند محتوایی هزار کلمهای برای یک شهر توریستی بنویسیم اکثرا بدون معطلی جستوجویی در نتایج گوگل میکنیم و روایتی بدون روح و کسل کننده در اختیار کاربران قرار میدهیم در حالی که با تحقیقات بیشتر و تصویرسازی میتوانیم محتوایی منحصر به فرد خلق کنیم.