علی علی‌مرادی
علی علی‌مرادی
خواندن ۷ دقیقه·۶ سال پیش

چمران نماد یک جهادگر انقلابی و اسلامی

شهید دکتر مصطفی چمران
شهید دکتر مصطفی چمران

خیلی وقت‌ها ابتدای سخن را با نام خدا شروع می‌کنم اما وقتی می‌خواهم از چمران بنویسم نمی‌توانم بدون نام خدا شروع کنم؛ پس، بسم‌الله الرحمن الرحیم

نمی‌خواهم از چمران و معرفی او برای شناساندنش بنویسم، که این فراوان است در صفحات مکتوب و دیجیتال فضای مجازی، اینکه این بچه بازار آهنگرها کجا درس خوانده و مثلاً پایان نامه‌اش در مورد چه بوده و در آزمایشگاه کجا استخدام بوده و از این دست اطلاعات، حرف ویژه‌ای ندارم.

در مورد احوالش در زندگی شخصی با خانواده‌اش، همچنین خانم غاده جابر همسر لبنانی ایشان هم با اینکه دوست دارم، باز اینجا نخواهم نوشت.

فعالیت‌های سیاسی او هم مد نظرم نیست چه دوران دانشجویی در ایران و آمریکا و آموزش‌های نظامی در مصر و رفاقت با امام موسی صدر و پایه‌گذاری شاخه نظامی «سازمان امل» لبنان و جنگ‌های چریکی ضد رژیم صهیونیستی، بازگشت به وطن به توصیه آقا روح‌الله خمینی و پذیرفتن نقش وزیر دفاع و نمایندگی امام در شورای عالی دفاع ملی و در کنار آقای خامنه‌ای هم هدفم نیست!

شکایت از ظلم‌هایی هم که به او رفت کار من نیست، چه آنجا که انقلابی نما‌ها پشت در اتاقش در اهواز می‌نوشتند «دکتر آمریکایی به خانه‌ات برگرد» یا آن جمله معرفی که فرمانده سپاه وقت خوزستان داشت «ما یک دشمن داشتیم به نام عراق، یک مخالف داشتیم به نام ارتش و یک رقیب داشتیم به نام گروه چمران» را هم در اینجا پیگیر نمی‌شوم!

بخشی از پیام امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت آقای چمران
بخشی از پیام امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت آقای چمران


خوب چه می‌خواهی بگویی؟ همان را بگو!

می‌خواهم از یک واقعیت حرف بزنم و آن تفاوت مبنایی یک جنگاور غربی (از گلادیاتور و شوالیه تا همین مثلاً فرمانده نیروهای ناتو ) و مدل انقلابی و اسلامی آن (از علی بن ابی طالب (ع) تا چمران و متوسلیان و همت)!

اما قبل از آن این چند خط را از او بخوانید تا قفل از زبانم باز شود!

شهید چمران در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ در جریان عملیات آزادسازی سوسنگرد زخمی شد. وی از 2 نقطه پا به شدت مجروح بود و تازه پس از یک و نیم ماه به سختی با چوب زیر بغل راه رفتن آغاز کرد. فاصله‌هایی کوتاه را در درون ساختمان محل اقامتش طی می نمود ولی هنوز پا به محوطه خارج از ساختمان نگذاشته بود. او در این مدت فقط یک شب در بیمارستان مانده بود و بعد از چند روز اقامت در منزل یکی از دوستانش در اهواز، به محل ستاد جنگهای نامنظم (مهمانسرای استانداری اهواز) آمده بود و در کنار رزمندگان ستاد در اطاقی بستری شده بود. بعد از این مدت طولانی، تصمیم گرفت برای اولین بار بعد از زخمی شدن، پا از ساختمان بیرون نهد و از خطوط مقدم جبهه بازدید نماید. دوستانش نیز تصمیم گرفتند به شکرانه این سلامتی، گوسفندی را برای او قربانی نمایند و به همین خاطر جلوی پلکان ورودی و داخل حیاط، گوسفندی را آماده کردند و به محض آنکه او با چوب زیر بغل از ساختمان خارج شد و از چند پله گذشت و وارد حیاط مقابل ساختمان شد، گوسفند را بر زمین زدند و قربانی نمودند و با صلوات از چمران استقبال کردند.

دکتر چمران بی خبر از همه جا بر جای خود میخکوب شده بود و به این صحنه می نگریست و کسی نمی دانست که در درون او چه می گذرد، مات و مبهوت بود و در دنیای خود سیر می کرد و در حالیکه همه در شوق و شعف غوطه ور بودند، در مغز او افکار دیگری موج می زد و همان روز بعد از بازگشت از جبهه، این سطور را در بیان آن حالت عجیب هنگام قربانی گوسفند نگاشت و از گوشت آن گوسفند هم چیزی نخورد:

امروز گوسفندی را برای من قربانی كردند. چقدر زجر كشيدم. هنگامی که خون از گردنش فوران مي‏‌كرد، گويی كه اين خون من است كه بر خاك مي‏ريزد. مي‏ديدم كه حيوان زبان‏‌بسته، برای حيات خود تلاش مي‏كند. دست و پا مي‏زند، مي‏خواهد ضجه كند، فرياد كند، از دنيا و از همه‏‌چيز استمداد كند، و از زير كارد برّاق بگريزد. اما افسوس! كه مظلوم است و اسير و دست و پا بسته است؛ و زير پنجه‏‌های توانای دو جوان بر خاك افتاد، قدرت هيچ كاری ندارد.كارد به گردنش نزديك مي‏شود. چشمان گوسفند برق مي‏زند. به همه اطراف مي‏چرخد. برق كارد را مي‏بيند. اولين فشارِ تيزی كارد را بر گردن خود حس مي‏كند. با همه قدرت خود، برای آخرين‌‏بار، تلاش مي‏نمايد. اميد به حيات، آرزوی زندگی و حبّ ذات در همه وجودش شعله مي‏كشد. مي‏خواهد زنده بماند، مي‏خواهد از آب اين عالم بنوشد؛ از هوای دنيا استنشاق كند. به آسمان بلند، به كوه‏‌های سر به فلك كشيده، به درخت‏ها، به گل‏ها، به سبزه‏ها، به جويبارها، به صحراها، به دشت‏ها، به درياها، به ستاره‏ها، به ماه، به خورشيد، به سپيده صبح، به غروب آفتاب نگاه ‏كند و از زيبايی آنها لذت ببرد. او احساس مي‏‌كند كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته، همه دنيا به او ظلم مي‏كنند، همه دشمن او هستند، همه در مرگ او شادی مي‏كنند، همه منتظرند كه دست و پا زدن او را در خون ببينند و كف بزنند. او استغاثه مي‏كند، التماس مي‏كند، لااقل يك نفر منصف مي‏طلبد، مي‏خواهد كسی را به شفاعت بطلبد… آخر اِی انسان‏ها! وجدان شما كجا رفته است؟ تمدّن شما، انسانيت شما، خدا و پيغمبر شما كجاست؟ مگر قرار نيست از مظلومين دفاع كنيد؟ چرا به دادخواهی بي‏گناهان توجهی نمي‏نمائيد؟ چرا نمي‌‏گذاريد فرياد كنم؟ چرا فرصت ضجّه به من نمي‏دهيد؟ چرا اجازه اشك ريختن نمي‏دهيد؟ چرا نمي‏گذاريد صدای استغاثه من به ديگران برسد؟
آه خدايا! من فرياد اين حيوان بي‌‏گناه را مي‏شنوم؛ من درد او را احساس مي‏كنم؛ من اشكی را كه در چشمانش مي‏غلتد مي‏بينم؛ من بي‏گناهی او را مي‏دانم، من مي‏بينم كه او مرا به دادخواهی طلبيده است؛ و من نيز با همه وجودم آماده‌‏ام كه به بي‏گناهی او شهادت دهم؛ او را شفاعت كنم؛ و از مردم بخواهم كه به خاطر خدا و به خاطر من از اين حيوان زبان‌‏بسته بگذرند، و به خاك و خونش نكشند. حيوان بي‏گناه از من استمداد مي‏كند، و با زبان بي‏زبانی استغاثه؛ و من هم با همه وجودم مي‏‌خواهم بدوم و كارد را از دست آن مرد بگيرم. مي‏خواهم فرياد كنم دست نگه داريد، اين حيوان زبان‏‌بسته را برای من نَكُشيد، اما گويی صدای حيوان خفه شده است و حركت من همه منجمد. در عالم خواب، گاهی آدم مي‏خواهد فرياد كند، ولی صدايش درنمي‏آيد؛ مي‏خواهد بدود، فرار كند، ولی نمي‏تواند؛ اينجا هم چنين حالتی برای من پيش آمده است. حيوان بي‏گناه مي‏خواهد فرياد بكشد ولی صدايش درنمي‏آيد؛ و من مي‏خواهم بدوم و دستش را بگيرم؛ ولی طلسم شده‏ام، در جايم خشك شده‏ام، گويا خواب مي‏بينم، اراده من حاكم بر اعمال من نيست.
كارد تيز بر گردن گوسفند نزديك مي‏شود، و من تيزی آن را بر گردنم احساس مي‏كنم. حيوان اسير، دست و پا مي‏زند؛ گويی كه من دست و پا مي‏زنم؛ و همه فشارهای حيات و مرگ را كه در آن لحظه بر گوسفند مي‏‌گذرد، گويی كه بر من گذشته است. لحظاتی كه سال‏ها طول دارد، و با همه عمر و زندگی برابری مي‏كند. همه لذات، همه درد‌ها و بیم‌ها و فشار‌های زندگی، در این لحظه کوتاه جمع شده و بر اعصاب آدمی فشار می‌آورد.

بله این‌ها را چمران نوشته، این حال همان چریکی است که در لبنان صهیونیست‌ها را بسان برگ به زمین می‌ریخت، این همان است که متن روایت نبردِ سوسنگردش شبیه افسانه‌هاست تا واقعیاتی که دیدیم! حتا از افسانه‌ها هم باورنکردنی‌تر است! این حال همانی است که همه او را یک سرهنگ، یک نظامی، یک آدم سخت بی روح می‌دانند! اما او که عاطفه دارد به گیاه و حیوان، ببین چه عشقی دارد به انسان!

جنگاور انقلابی و اسلامی این است، دلش نرم‌تر از برگ گل‌های لطیف است و قَسمش «به خدای شکافنده دانه»! عطشی برای خون ریزی ندارد، نمی‌خواهد که خون از دماغ موجودی بریزد یا مورچه‌ای راهش سد شود، اما در حمایت از ضعیفان و پابرهنگان و خلاصه همان‌هایی که جز خدا پناهی ندارند سخت‌تر از فولاد می‌شود و محکم‌تر از کوه‌های استوار.

اما جنگ آوری غیر از این را چه با پرچم «لا اله الا الله» داعشی و چه با پرچم ستاره داوود صهیونی، نصیبی نیست از این اخلاص، از این لطافت ذاتی و غضب برای خدا و پشتیبانی از بندگان او.

این‌ها را اما اصلاً دارم می‌نویسم که برسد به دست اهل رسانه از انیمیشن و بازی‌های ویدئویی تا فیلم‌های سینمایی و ...

این را بفهمیم که نظامی‌گری حججی‌ها فرق ماهوی دارد با فلان تفنگدار آمریکایی!

این را بفهمیم که طهرانی مقدم‌ها و سازنده آن «موشک‌های زیبا»ی غربی نیتشان و عملشان و اثرشان و قبله‌شان فرق دارد. این موشک می‌سازد که متجاوز را هدف قرار دهد و او می‌سازد که تجاوز کند.

این را ابتدا خود بفهمیم و بعد در رسانه‌مان به کار ببندیم!

اگر بفهمیم آن وقت دیگر سعی نمی‌کنیم که سربازان ارتش اسلام را با لباس پلنگی و ادوات جنگی «زیبا و بزرگ» به نمایش بکشیم و تنها تمایز جنگاوران را به سربندی محدود کنیم.

به مناسبت 31 خرداد سالروز شهادت شهید والامقام دکتر مصطفی چمران سلام‌الله

بازی‌های ویدئوییرسانهسینماvideo game
جایی برای چیزهایی که دوست دارم به دوستانم بگویم.من تنها در کره زمین، هفت میلیارد دوست دارم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید