خیلی وقتها ابتدای سخن را با نام خدا شروع میکنم اما وقتی میخواهم از چمران بنویسم نمیتوانم بدون نام خدا شروع کنم؛ پس، بسمالله الرحمن الرحیم
نمیخواهم از چمران و معرفی او برای شناساندنش بنویسم، که این فراوان است در صفحات مکتوب و دیجیتال فضای مجازی، اینکه این بچه بازار آهنگرها کجا درس خوانده و مثلاً پایان نامهاش در مورد چه بوده و در آزمایشگاه کجا استخدام بوده و از این دست اطلاعات، حرف ویژهای ندارم.
در مورد احوالش در زندگی شخصی با خانوادهاش، همچنین خانم غاده جابر همسر لبنانی ایشان هم با اینکه دوست دارم، باز اینجا نخواهم نوشت.
فعالیتهای سیاسی او هم مد نظرم نیست چه دوران دانشجویی در ایران و آمریکا و آموزشهای نظامی در مصر و رفاقت با امام موسی صدر و پایهگذاری شاخه نظامی «سازمان امل» لبنان و جنگهای چریکی ضد رژیم صهیونیستی، بازگشت به وطن به توصیه آقا روحالله خمینی و پذیرفتن نقش وزیر دفاع و نمایندگی امام در شورای عالی دفاع ملی و در کنار آقای خامنهای هم هدفم نیست!
شکایت از ظلمهایی هم که به او رفت کار من نیست، چه آنجا که انقلابی نماها پشت در اتاقش در اهواز مینوشتند «دکتر آمریکایی به خانهات برگرد» یا آن جمله معرفی که فرمانده سپاه وقت خوزستان داشت «ما یک دشمن داشتیم به نام عراق، یک مخالف داشتیم به نام ارتش و یک رقیب داشتیم به نام گروه چمران» را هم در اینجا پیگیر نمیشوم!
خوب چه میخواهی بگویی؟ همان را بگو!
میخواهم از یک واقعیت حرف بزنم و آن تفاوت مبنایی یک جنگاور غربی (از گلادیاتور و شوالیه تا همین مثلاً فرمانده نیروهای ناتو ) و مدل انقلابی و اسلامی آن (از علی بن ابی طالب (ع) تا چمران و متوسلیان و همت)!
اما قبل از آن این چند خط را از او بخوانید تا قفل از زبانم باز شود!
شهید چمران در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ در جریان عملیات آزادسازی سوسنگرد زخمی شد. وی از 2 نقطه پا به شدت مجروح بود و تازه پس از یک و نیم ماه به سختی با چوب زیر بغل راه رفتن آغاز کرد. فاصلههایی کوتاه را در درون ساختمان محل اقامتش طی می نمود ولی هنوز پا به محوطه خارج از ساختمان نگذاشته بود. او در این مدت فقط یک شب در بیمارستان مانده بود و بعد از چند روز اقامت در منزل یکی از دوستانش در اهواز، به محل ستاد جنگهای نامنظم (مهمانسرای استانداری اهواز) آمده بود و در کنار رزمندگان ستاد در اطاقی بستری شده بود. بعد از این مدت طولانی، تصمیم گرفت برای اولین بار بعد از زخمی شدن، پا از ساختمان بیرون نهد و از خطوط مقدم جبهه بازدید نماید. دوستانش نیز تصمیم گرفتند به شکرانه این سلامتی، گوسفندی را برای او قربانی نمایند و به همین خاطر جلوی پلکان ورودی و داخل حیاط، گوسفندی را آماده کردند و به محض آنکه او با چوب زیر بغل از ساختمان خارج شد و از چند پله گذشت و وارد حیاط مقابل ساختمان شد، گوسفند را بر زمین زدند و قربانی نمودند و با صلوات از چمران استقبال کردند.
دکتر چمران بی خبر از همه جا بر جای خود میخکوب شده بود و به این صحنه می نگریست و کسی نمی دانست که در درون او چه می گذرد، مات و مبهوت بود و در دنیای خود سیر می کرد و در حالیکه همه در شوق و شعف غوطه ور بودند، در مغز او افکار دیگری موج می زد و همان روز بعد از بازگشت از جبهه، این سطور را در بیان آن حالت عجیب هنگام قربانی گوسفند نگاشت و از گوشت آن گوسفند هم چیزی نخورد:
امروز گوسفندی را برای من قربانی كردند. چقدر زجر كشيدم. هنگامی که خون از گردنش فوران ميكرد، گويی كه اين خون من است كه بر خاك ميريزد. ميديدم كه حيوان زبانبسته، برای حيات خود تلاش ميكند. دست و پا ميزند، ميخواهد ضجه كند، فرياد كند، از دنيا و از همهچيز استمداد كند، و از زير كارد برّاق بگريزد. اما افسوس! كه مظلوم است و اسير و دست و پا بسته است؛ و زير پنجههای توانای دو جوان بر خاك افتاد، قدرت هيچ كاری ندارد.كارد به گردنش نزديك ميشود. چشمان گوسفند برق ميزند. به همه اطراف ميچرخد. برق كارد را ميبيند. اولين فشارِ تيزی كارد را بر گردن خود حس ميكند. با همه قدرت خود، برای آخرينبار، تلاش مينمايد. اميد به حيات، آرزوی زندگی و حبّ ذات در همه وجودش شعله ميكشد. ميخواهد زنده بماند، ميخواهد از آب اين عالم بنوشد؛ از هوای دنيا استنشاق كند. به آسمان بلند، به كوههای سر به فلك كشيده، به درختها، به گلها، به سبزهها، به جويبارها، به صحراها، به دشتها، به درياها، به ستارهها، به ماه، به خورشيد، به سپيده صبح، به غروب آفتاب نگاه كند و از زيبايی آنها لذت ببرد. او احساس ميكند كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته، همه دنيا به او ظلم ميكنند، همه دشمن او هستند، همه در مرگ او شادی ميكنند، همه منتظرند كه دست و پا زدن او را در خون ببينند و كف بزنند. او استغاثه ميكند، التماس ميكند، لااقل يك نفر منصف ميطلبد، ميخواهد كسی را به شفاعت بطلبد… آخر اِی انسانها! وجدان شما كجا رفته است؟ تمدّن شما، انسانيت شما، خدا و پيغمبر شما كجاست؟ مگر قرار نيست از مظلومين دفاع كنيد؟ چرا به دادخواهی بيگناهان توجهی نمينمائيد؟ چرا نميگذاريد فرياد كنم؟ چرا فرصت ضجّه به من نميدهيد؟ چرا اجازه اشك ريختن نميدهيد؟ چرا نميگذاريد صدای استغاثه من به ديگران برسد؟
آه خدايا! من فرياد اين حيوان بيگناه را ميشنوم؛ من درد او را احساس ميكنم؛ من اشكی را كه در چشمانش ميغلتد ميبينم؛ من بيگناهی او را ميدانم، من ميبينم كه او مرا به دادخواهی طلبيده است؛ و من نيز با همه وجودم آمادهام كه به بيگناهی او شهادت دهم؛ او را شفاعت كنم؛ و از مردم بخواهم كه به خاطر خدا و به خاطر من از اين حيوان زبانبسته بگذرند، و به خاك و خونش نكشند. حيوان بيگناه از من استمداد ميكند، و با زبان بيزبانی استغاثه؛ و من هم با همه وجودم ميخواهم بدوم و كارد را از دست آن مرد بگيرم. ميخواهم فرياد كنم دست نگه داريد، اين حيوان زبانبسته را برای من نَكُشيد، اما گويی صدای حيوان خفه شده است و حركت من همه منجمد. در عالم خواب، گاهی آدم ميخواهد فرياد كند، ولی صدايش درنميآيد؛ ميخواهد بدود، فرار كند، ولی نميتواند؛ اينجا هم چنين حالتی برای من پيش آمده است. حيوان بيگناه ميخواهد فرياد بكشد ولی صدايش درنميآيد؛ و من ميخواهم بدوم و دستش را بگيرم؛ ولی طلسم شدهام، در جايم خشك شدهام، گويا خواب ميبينم، اراده من حاكم بر اعمال من نيست.
كارد تيز بر گردن گوسفند نزديك ميشود، و من تيزی آن را بر گردنم احساس ميكنم. حيوان اسير، دست و پا ميزند؛ گويی كه من دست و پا ميزنم؛ و همه فشارهای حيات و مرگ را كه در آن لحظه بر گوسفند ميگذرد، گويی كه بر من گذشته است. لحظاتی كه سالها طول دارد، و با همه عمر و زندگی برابری ميكند. همه لذات، همه دردها و بیمها و فشارهای زندگی، در این لحظه کوتاه جمع شده و بر اعصاب آدمی فشار میآورد.
بله اینها را چمران نوشته، این حال همان چریکی است که در لبنان صهیونیستها را بسان برگ به زمین میریخت، این همان است که متن روایت نبردِ سوسنگردش شبیه افسانههاست تا واقعیاتی که دیدیم! حتا از افسانهها هم باورنکردنیتر است! این حال همانی است که همه او را یک سرهنگ، یک نظامی، یک آدم سخت بی روح میدانند! اما او که عاطفه دارد به گیاه و حیوان، ببین چه عشقی دارد به انسان!
جنگاور انقلابی و اسلامی این است، دلش نرمتر از برگ گلهای لطیف است و قَسمش «به خدای شکافنده دانه»! عطشی برای خون ریزی ندارد، نمیخواهد که خون از دماغ موجودی بریزد یا مورچهای راهش سد شود، اما در حمایت از ضعیفان و پابرهنگان و خلاصه همانهایی که جز خدا پناهی ندارند سختتر از فولاد میشود و محکمتر از کوههای استوار.
اما جنگ آوری غیر از این را چه با پرچم «لا اله الا الله» داعشی و چه با پرچم ستاره داوود صهیونی، نصیبی نیست از این اخلاص، از این لطافت ذاتی و غضب برای خدا و پشتیبانی از بندگان او.
اینها را اما اصلاً دارم مینویسم که برسد به دست اهل رسانه از انیمیشن و بازیهای ویدئویی تا فیلمهای سینمایی و ...
این را بفهمیم که نظامیگری حججیها فرق ماهوی دارد با فلان تفنگدار آمریکایی!
این را بفهمیم که طهرانی مقدمها و سازنده آن «موشکهای زیبا»ی غربی نیتشان و عملشان و اثرشان و قبلهشان فرق دارد. این موشک میسازد که متجاوز را هدف قرار دهد و او میسازد که تجاوز کند.
این را ابتدا خود بفهمیم و بعد در رسانهمان به کار ببندیم!
اگر بفهمیم آن وقت دیگر سعی نمیکنیم که سربازان ارتش اسلام را با لباس پلنگی و ادوات جنگی «زیبا و بزرگ» به نمایش بکشیم و تنها تمایز جنگاوران را به سربندی محدود کنیم.
به مناسبت 31 خرداد سالروز شهادت شهید والامقام دکتر مصطفی چمران سلامالله