مرتضی رویتوند
مرتضی رویتوند
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

۱۰ پند سیاسی

سیاست‌مداری کهنه‌کار در روزی که در بستر بود و پارچه‌ای نمناک بر پیشانی‌اش بود که نشان می‌داد تب دارد، فرزندش را صدا کرد و گفت: «بیا فرزندم در باب سیاست تو را ۱۰ پند دهم» فرزندش چند چوب خشک آورد تا پدرش آنها را بشکند؛ اما پدرش عصبانی شد و فریاد زد: «فرزند نادان من! پندهای من فراتر از این پندهای کلیشه‌ای است! خودکاری بیاور و پندهایم را یادداشت کن!» فرزندش شروع به نوشتن کرد و سیاست‌مدار قدیمی پندهایش را بیان کرد:‌‌

‌سیاست‌مداری کهنه‌کار در روزی که در بستر بود و پارچه‌ای نمناک بر پیشانی‌اش بود که نشان می‌داد تب دارد، فرزندش را صدا کرد و گفت: «بیا فرزندم در باب سیاست تو را ۱۰ پند دهم» فرزندش چند چوب خشک آورد تا پدرش آنها را بشکند؛ اما پدرش عصبانی شد و فریاد زد: «فرزند نادان من! پندهای من فراتر از این پندهای کلیشه‌ای است! خودکاری بیاور و پندهایم را یادداشت کن!» فرزندش شروع به نوشتن کرد و سیاست‌مدار قدیمی پندهایش را بیان کرد:‌‌یاست‌مداری کهنه‌کار در روزی که در بستر بود و پارچه‌ای نمناک بر پیشانی‌اش بود که نشان می‌داد تب دارد، فرزندش را صدا کرد و گفت: «بیا فرزندم در باب سیاست تو را ۱۰ پند دهم» فرزندش چند چوب خشک آورد تا پدرش آنها را بشکند؛ اما پدرش عصبانی شد و فریاد زد: «فرزند نادان من! پندهای من فراتر از این پندهای کلیشه‌ای است! خودکاری بیاور و پندهایم را یادداشت کن!» فرزندش شروع به نوشتن کرد و سیاست‌مدار قدیمی پندهایش را بیان کرد:‌‌

۱۰ پند سیاسیسیاست‌مداری کهنه‌کار در روزی که در بستر بود و پارچه‌ای نمناک بر پیشانی‌اش بود که نشان می‌داد تب دارد، فرزندش را صدا کرد و گفت: «بیا فرزندم در باب سیاست تو را ۱۰ پند دهم» فرزندش چند چوب خشک آورد تا پدرش آنها را بشکند؛ اما پدرش عصبانی شد و فریاد زد: «فرزند نادان من! پندهای من فراتر از این پندهای کلیشه‌ای است! خودکاری بیاور و پندهایم را یادداشت کن!» فرزندش شروع به نوشتن کرد و سیاست‌مدار قدیمی پندهایش را بیان کرد:‌‌کهنه‌کار در روزی که در بستر بود و پارچه‌ای نمناک بر پیشانی‌اش بود که نشان می‌داد تب دارد، فرزندش را صدا کرد و گفت: «بیا فرزندم در باب سیاست تو را ۱۰ پند دهم» فرزندش چند چوب خشک آورد تا پدرش آنها را بشکند؛ اما پدرش عصبانی شد و فریاد زد: «فرزند نادان من! پندهای من فراتر از این پندهای کلیشه‌ای است! خودکاری بیاور و پندهایم را یادداشت کن!» فرزندش شروع به نوشتن کرد و سیاست‌مدار قدیمی پندهایش را بیان کرد:‌‌

‌سیاست‌مداری کهنه‌کار در روزی که در بستر بود و پارچه‌ای نمناک بر پیشانی‌اش بود که نشان می‌داد تب دارد، فرزندش را صدا کرد و گفت: «بیا فرزندم در باب سیاست تو را ۱۰ پند دهم» فرزندش چند چوب خشک آورد تا پدرش آنها را بشکند؛ اما پدرش عصبانی شد و فریاد زد: «فرزند نادان من! پندهای من فراتر از این پندهای کلیشه‌ای است! خودکاری بیاور و پندهایم را یادداشت کن!» فرزندش شروع به نوشتن کرد و سیاست‌مدار قدیمی پندهایش را بیان کرد:‌‌یاست‌مداری کهنه‌کار در روزی که در بستر بود و پارچه‌ای نمناک بر پیشانی‌اش بود که نشان می‌داد تب دارد، فرزندش را صدا کرد و گفت: «بیا فرزندم در باب سیاست تو را ۱۰ پند دهم» فرزندش چند چوب خشک آورد تا پدرش آنها را بشکند؛ اما پدرش عصبانی شد و فریاد زد: «فرزند نادان من! پندهای من فراتر از این پندهای کلیشه‌ای است! خودکاری بیاور و پندهایم را یادداشت کن!» فرزندش شروع به نوشتن کرد و سیاست‌مدار قدیمی پندهایش را بیان کرد:‌‌

یک. فرزندم! چندین و چند بهار را گذرانده‌ای اما یادت باشد بهار تو وقتی است که در سیاست جایگاهی به دست آوری!‌‌

دو. دلبندم! هر طور شده وارد سیاست شو که آینده تو در همین سیاست است! سیاست تو را به قدرت و شهرت و ثروت می‌رساند!‌

سه. جان من! وقتی وارد سیاست شدی دیگر برایت دوست و دشمن فرقی نکند. از همین اول همه را پله کن تا به موفقیت برسی!‌‌

چهار. فرزندم! یادت نرود درست است که احتمالا مردم به تو رای داده‌اند که وکیلی، وزیری، نماینده‌ای، چیزی شده‌ای اما فراموش نکن آنها مهم نیستند، تو فقط به فکر خودت باش.‌‌

پنج. عزیز دلم! همیشه در ظاهر به فکر مردم باش. خادم مردم باش. خاکی باش. اما در باطن فقط دقت کن منافع خودت در چیست!‌‌

شش. سیاست‌مدار آینده من! درست است که در ظاهر باید به فکر مردم باشی و جلوی آن‌ها متواضع باشی اما بد نیست گاهی سر مردم فریاد بزنی و به آنها سیلی بزنی! این به مردم می‌فهماند رییس کیست!‌‌

هفت. دلبر من! وارد یک حزب و دسته سیاسی شو اما یادت نرود که می‌توانی حزب باد هم باشی! این نشان‌دهنده هوش توست! تو آنجا باش که بیشتر به سود توست!‌‌

هشت. جانان من! همیشه چند مخالف به مردم معرفی کن که اگر کسی از تو انتقاد کرد بگو کار آنهاست!‌‌

نه. فرزند کاردان من! هفته‌ای چند بار در مورد مسائل مختلف اظهار نظر کن! مهم نیست چیزی در مورد آنها بدانی یا نه، صرفا حرف‌زدن تو نشان می‌دهد تو همه‌چیز را می‌دانی!‌‌

همین فرزندم. همه این‌ پندها را آویزه گوشت کن.‌

فرزندش با تعجب گفت: «پدر این‌ها که ۹ پند شد!‌‌»

پدرش از جایش بلند شد و پارچه نمناک را به گوشه‌ای پرتاب کرد و گفت: «فرزندم من اصلا بیمار نیستم! من کاملا سرحال هستم! نصیحت دهم آنکه تا می‌توانی دروغ بگو! دروغ رمز موفقیت توست!‌‌»

مرتضی رویتوند‌

روزنامه ولایت

سیاستطنزداستان
من؟ کمی نویسنده. کمی روزنامه‌نگار. کارشناس ارشد ادبیات فارسی. کتاب‌هام: «بی‌حوصلگی»، «صندلی شماره هفتصد و پنجاه و پنج»، «زرافه‌بودن یا زرافه‌نبودن؟»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید