مرتضی کی‌منش
مرتضی کی‌منش
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

ایلان ماسک: جمشید شاه را تکرار نخواهم کرد!

چه گفت آن سخن‌گوی آزاده مرد

که آزاده را کاهلی بنده کرد

در این بخش از داستان جمشید در شاهنامه فردوسی، علت بندگی و خفت آدمیان خیلی صریح افشا شده: کونگشادی!

ولی اگه فکر کردید کونگشادی همیشه باعث فقر هم میشه، سخت در اشتباهید؛ این ویژگی، صرفا باعث بردگی میشه. البته واقعیتش اینه که روی اینم حساب کتابی نیست. حتی خیلی اوقات میشه گفت کونگشادی باعث احترام و دستبوسی و سروری تون هم میشه. بنابراین اگه از بندگی بدتون نمیاد و فراخ باسن هستید، آغوش دنیا ممکنه به روی شما بازِ بازِ باز باشه.

برای توضیح بیشتر باید بگم جمشید شاه برای اولین بار اصناف رو خلق کرد و دسته بندی نمود. چهار تا صنف بودن کلا که سه تاشون نون بازو می خوردن و یکی شون طبق معمولِ تاریخ، نون بازوی بقیه رو: جنگاوران و کشاورزان و صنعتگران و ملایان. مفتخورشون مشخصه کیه دیگه. نه؟ خیلی هم احترام داشتن. همیشه با عزت اومدن و با عزت رفتن. ملت زن و بچه و دارو ندارشونم برای این کونگشادا در طبق اخلاص میذاشتن و میذارن هنوزم. کی بدش میاد؟ فقط آدم احمقی که آزادگی براش مهمه. بیا برو بنده شو بابا.

زمانه جمشید زمانه باشکوهی بود. از صنایع مختلف بگیر تا عدل و داد و جشن نوروز و فرهیختگی و البته ظاهرا یه وزارت بهداشت درست درمون با بیمه های درمانی عالی:

چنین سال سیصد همی رفت کار

ندیدند مرگ اندر آن روزگار

سیصد سال از عمر جمشیدشاه گذشته بوده و کلا مرگی اتفاق نیفتاده بوده. ولی فکر هم نکنیم این چیز خیلی نایسیه. از قدیم گفتن عمر که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند. یا شاید اصن همین عمر زیاد، مغز رو زائل می کنه. روایت شده از ایلان ماسک پرسیدن چرا برای افزایش طول عمر انسان برنامه نمیکنی؟ ایشون محترمانه گفت آدما کسخولن و هر چی بیشتر عمر کنن، بیشتر جهان رو به گند میکش [نگاه کنید به جنتی و ملاقاتش با فرعون مصر]. بیا، اینم نتیجه عمر زیادی جمشید، طرف رد میده. میره رو منبر تو جمع گَنگ‌ترین آدمای عصر خودش می افته به چرند گفتن:
چنین گفت با سالخورده مهان

که جز خویشتن را ندانم جهان


چو این گفته شد فرّ یزدان از اوی

بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی

اینجا منظور از «گفت‌وگوی»، گفتگوی آزاد و کرسی آزاداندیشی مثل اینایی که هر روز تو ایران ما به همت نظام مقدس برگزار میشه نیست. اصلا و ابدا. اینجا منظور از گفتگو، یعنی آشوب و داستان. خلاصه کشور به فاک میره. جمشید کاش کم عُمر می کردی. جمشید از دست تو. جمشید تو که فرِّ ایزدی داشتی چرا؟ جمشید خسته م کردی. زودتر کاش می رفتی. جمشید یه جای داستان باید می گفتی گمشید... گمشید می خوام بمیرم. البته درک می کنم شاید اونقدر همه چی مرتب بوده اون موقع که عامل مرگ و میر پیدا نمی کردی. نه هوای بدی، نه پرایدی، نه پارازیت سرطان زایی، نه جنگ حق علیه باطلی چیزی، نه سرکوب معترضی... دستت کوتاه بوده از همه چی. هی مجبور شدی ادامه بدی این زندگی لعنتی رو.

جمشیدشاه بزرگ، از علل بیزاری ایلان ماسک از پروژه های افزایش طول عمر / لحظه اوج گیری جمشید رو ملاحظه می فرمایید
جمشیدشاه بزرگ، از علل بیزاری ایلان ماسک از پروژه های افزایش طول عمر / لحظه اوج گیری جمشید رو ملاحظه می فرمایید
ایلان ماسکشاهنامه
نوشتن و بس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید