فکر کن نشستی داری غصه می خوری میگی که چی بشه؟ گیرم همشو نوشتم. سیر تا پیاز اسطوره ها و قصه های باستان رو. ته سیگارتو می تکونی کف باغت و گوش میدی به شرشر آبی که لای درختا تاب می خوره. به خودت میگی باید همه این باغ و ماغو بفروشی بدی نسخه های قدیمی بخری بخونی هزار هزار صفحه بنویسی، تهشم هیچ فایده ای نداره جز این که ریشخند خلایق بشی.
همین موقع تنها رفیق بامرامی که تو این خرابشده داری میاد پیشت. دو تا انار تو دستش داره. یکیو میندازه بغلت، یکیشم می ترکونه و شروع می کنه به خوردن. همونجوری که دندوناش تو خون انار غلت می خوره، نیشش باز میشه میگه چته و تو بش میگی چته و یهو یه پیشنهادی بهت میده که احوالت عوض میشه:
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو
به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامه پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی [یعنی آروم نگیری]
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامه خسروان باز گوی
بدین جوی نزد مهان آبروی
چو آورد این نامه نزدیک من
بر افروخت این جان تاریک من
اهمیت دوست خوب از زبان فردوسی رو مشاهده کردید. بخیل نبودن، هنری است به خدا. از هنر مردان خدا که شهادته هم برتره. می بینه رفیقش یه کاری رو خوب بلده، می دَمه تو وجودش نه این که برینه به هیکلش. حاصلش شد شاهنامه.
جمع کنید خودتونو! یه کم به داد هم برسید. خوبیای همو ببینید. تشویق کنید همو. رشد بدید همو. رفیق هم باشید. رفیق بی کلک، مادر...
چند تا چوب بیارید بشکنم درباره اتحاد می خوام باهاتون صحبت کنم.