وقتی صحبت از «روزمرگی» میشه خیلی از آدمها ممکنه حس بدی در بدنشون ایجاد شه یا یاد یک چیز کدر و ناراحتکننده بیوفتن. وقتی با اطرافیانم درباره روزمرگی صحبت میکنم، خیلیهاشون میگن که از اتفاق افتادنش فرارین و دائم دارن ازش دوری میکنن.
کلمه روزمرگی رو توی یکی از موتورهای جستجو نوشتم، اولین نتیجه رو باز کردم و از بین تعریفهایی موجود این رو انتخاب کردم:
«روزمرگی به معنای معمول شدن کاریست، هر کاری که ما برای انجامش از اندیشه و خیال کمک نگیریم.»
نظر من درباره روزمرگی کاملا برعکس اون دسته از آدمهاییه که در ابتدا اشاره کردم.
شما ماهی کوچکی رو تصور کنید که وقتی برای اولین بار چشمهاش رو باز کرده خودش رو وسط اقیانوسی مملو از ماهی، خرچنگ، صدف، گیاههای مختلف و... دیده (در زندگی انسانی، این ماهیها و کلا موجودات دریایی میتونن استعاره از احساسات و مشکلات مختلفی باشن که آدمیزاد در طول یک روز باهاشون روبهرو میشه).
بعد از گذشت مدتی که این ماهی کوچولو درگیر کشف دنیای اطرافشه، متوجه میشه که برای ادامه بقا و زنده موندن باید چیزهای زیادی رو یاد بگیره و بهصورت روزانه ازشون استفاده کنه. مثلا دائما در تلاشه به قسمت جدیدی از اقیانوس عادت کنه، هیچوقت یک روزش شبیه روز دیگه نیست، همیشه با حوادث مختلفی روبهرو میشه و خطر مرگ هم همزمان تهدیدش میکنه.
در یک ساعت رندوم از شبانهروز (چون فکر میکنم در اعماق اقیانوس، روز و شب معنی نداره)، وقتی ماهی کوچولو به یه مرجان تکیه داده به نظرتون دلش چی میخواد؟
نظر من اینه که ماهی کوچولو فقط نیاز داره یکم آروم بگیره.
این دقیقا همون دلیلیه که روزمرگی رو برای من تبدیل به یک اتفاق خوشایند میکنه. احتمالا روزمرگی رو دوست دارم چون چیزیه که برای داشتنش مدتها تلاش کردم. یکجایی از زندگی بر خلاف میل باطنی از دنیای غیرقابل پیشبینی فریلنسری خداحافظی کردم و شغل حضوری رو انتخاب کردم. روتین پوستی رو شروع کردم تا شبها قبل از خواب یک کار ثابت برای انجام دادن داشته باشم. یکسری کارها رو به روزهای مشخصی از هفته اختصاص دادم تا شاید با این کارها بتونم روزمرگی رو وارد لحظههام کنم و کمتر هیاهوی زندگی رو تجربه کنم.
به نظر من، روزمرگی همون چیزیه که اگه از آدمها بگیریش، بعد از مدت کوتاهی دچار فروپاشی روانی میشن.
پینوشت:
در این متن منظورم روزمرگی در اعمالی که انسان بهصورت فیزیکی و روزانه انجام میده نیست، منظورم «ثبات» در خلقوخوی روانیه. اگر تجربه طولانی مدت از اضطراب یا افسردگی ناشی از نوسانات خلقی داشته باشید احتمالا درک این متن (بدون نیاز به خوانش مجدد) براتون سادهست.