خودش پیشنهاد داد که برای آخرین بار این سفر را بیاییم. گفت «میخواهم قبل از این که جدا شویم و دیگر هم را نبینیم، یک بار دیگر به این روستا برویم. این تنها خواسته من است.»
بعدازظهر سردی بود. باران نمنمی میبارید. ابرهای خاکستری تمام آسمان را گرفته بودند و با این که چندان دیروقت نبود، هوا تاریک به نظر میرسید. مه کمکم میآمد که انبوه درختان سبز و قرمز و رنگی را دربربگیرد. از یک خانهی روستایی از زوایههای مختلف عکس میگرفت. بند دوربینش را از دور گردنش باز کرد و گفت «گرسنه نیستی؟»
قبل از آنکه جوابی بدهم به سمت یک خانهی متروک دیگر رفت. جلوی خانه ایستاده بود و فقط نگاهش میکرد. پالتوی کوتاه قرمز داشت. شال پشمی سرمهای دور سرش پیچیده بود. قد بلند نبود و اگر صورتش را نمیدیدی، از فاصله فکر میکردی دختر بچه است. قرمزی لباسش با آن منظرهی پشت سرش، خیلی به چشم میآمد. خانههای روستایی که حالا متروکه بودند. ایوانهای سرتاسری جنوبی داشتند. قبلترها از نردهها و ستونهای چوبی معمولا گیاهان رونده آویزان میکردند. اما حالا فقط نردهی لخت چوبی بود. چندتا گلدان خالی هم انگار از قبل روی طاقچهی پنجرهی چوبی مانده بود. خیلی از خانهها روی ارتفاعات ساخته شده بود و بعد با شیب کمی به سمت رودخانه پایین میرفتند.
قدیمها که به این روستا میآمدیم مثل باد در تمام روستا میچرخید و از همه چیز عکس میگرفت. آن زمان روستا مثل حالا متروک نبود و چند خانوادهای در آن زندگی میکردند. اما همان چند خانواده هم رفتند و حالا روستا شبیه خرابهای شده بود.
حالا مثل شبح از همهی کوچههای سنگلاخی روستا میگذشت و من پشت سرش میرفتم و نگاهش میکردم.
به سمتم برگشت و گفت: «چای آوردهام، یک کم نان محلی هم خریده بودم. آن هم هست. میخوری؟»
سر تکان دادم. زنم به طرف ماشین رفت که چای و نان محلی را بیاورد. شال پشمیاش روی شانههایش افتاده بود. فهمیدم موهایش را کوتاه کرده. موهای بلند قشنگی داشت که به شوخی میگفتم کوتاه نکن و نمیکرد. از آن فاصله با فلاسک چای به طرفم میآمد. پوستش سفیدتر و رنگپریدهتر از حالت عادی بود و لبهایش سرختر از همیشه. هوا تاریکتر شده بود و باران هم کمی تندتر میبارید.
هنوز از آن فاصله، روی تصویر انبوه درختان که شبیه به لکههای تیرهی مبهمی به نظر میرسیدند، قرمزی لباسش معلوم بود. لبخند زد. شبیه دخترهایی که هیچوقت روی کارتپستالها نبودند شد. نگاهش کردم. احتمالاً آخرین باری بود که زنم را میدیدم و با هم چای میخوردیم.