توجه! در صورتی که مسئولین کشور این داستان را نخوانند، آینده کشور ما در سال 1400 همانند مطلب زیر رقم خواهد خورد.
چند روز پیش با صدای شکسته شدن شیشه از خواب بیدار شدم و با حالی کسل و خسته به ساعت الکترونیکی منزل نگاه انداختم. ساعت 12 ظهر بود و آن روز بسیار زود بیدار شده بودم و از این موضوع به شدت عصبانی شدم. با عصبانیت نزدیک پنجره شدم و نگاهی به بیرون انداختم. از بین هوای دودی و آلوده، مردی را در حال دزدی از یک خودرو دیدم. خودروی آقای هاشمی بود! همسایه طبقه 112 که مرد بسیار خوبی بود که اتفاقا چند روز پیش با من در مورد مشکلات زندگی اش درد و دل کرد.
به سرعت رفتم تا آقای هاشمی را باخبر کنم. از طبقه 79 سوار آسانسور شدم تا به طبقه 112 برج برسم. حدود 15 دقیقه ای طول میکشید تا به این طبقه از برج برسم. در این فاصله روزنامه ای روی کف شیشه ای آسانسور توجهم را جلب کرد که اتفاقا روزنامه همان روز بود.
در ابتدای صفحه روزنامه با تیتری بزرگ نوشته بود: «مسابقه سرعت نور و سرعت افزایش قیمت دلار». یادم بود که دیروز قیمت دلار 45700 تومان بود. کمی مطلب را خواندم و متوجه افزایش نجومی قیمت دلار طی چند ساعت شدم. درست در زمانی که من خواب بودم، قیمت دلار از این مقدار به 150000 تومان تغییر کرده بود! از طرفی خوشحال بودم که روزم را با مطالعه یک مطلب جالب شروع کردم و از طرفی ناراحت بودم به این دلیل که اوضاع اقتصادی بسیار به هم ریخته بود.
طبقه 83. وقتی به این طبقه رسیدم، خواستم تا پاورقتی روزنامه را بخوانم. در انتهای صفحه اول روزنامه به حالت پاورقی و خیلی ریز، آدرس شبکه اجتماعی روزنامه در تلگرام را چاپ کرده بودند. به سختی آدرس شبکه اجتماعی در تلگرام قابل روئیت بود. حواسم به قسمتی دیگر از روزنامه پرت شد. در قسمتی بزرگتر با قلم بزرگ و رنگ چشم نوازی، آدرس شبکه اجتماعی روزنامه در پیامرسان های داخلی ذکر شده بود. آدرس صفحه روزنامه در حدود 15 پیامرسان داخلی، یک قسمت بزرگ روزنامه را اشغال کرده بود!
طبقه 87. روزنامه را ورق زدم تا به صفحه 2 آن رسیدم. نا خود آگاه نگاهم به سمت یک عکس متفاوت رفت که با این تیتر بیان شده بود: «واریز دهمین سود سهام عدالت». در متن این مطلب نوشته بود که ساعت 24 همان روز، سهام عدالت به مبلغ 97000 تومان واریز خواهد شد. با یک حساب سرانگشتی، یارانه 45700 تومانی را با سود سهام عدالت 97000 تومانی جمع زدم. بعد از جمع زدن متوجه شدم که حدود 1 دلار به حسابم واریز شده است! با اینکه برایم خنده دار بود اما روزنامه را ورق زدم.
طبقه 91. در صفحه سوم روزنامه خبر واردات نفت از کشورهای خارجی برایم جالب بود. در این خبر، نوشته شده بود که چندین میلیارد دلار نفت از کشورهای خارجی به قیمت بشکه ای 74 دلار از کشورهای خارجی وارد شده بود. با اینکه خیلی وقت بود که از تمام شدن ذخایر نفت در کشورمان میگذشت اما این خبر آنقدر سنگین بود که تا طبقات بعدی مرا در فکر فرو برده بود.
طبقه 95. کمی از مطالعه خبرهای آشفته خسته شده بودم. صفحه آخر روزنامه را که مربوط به بازار استخدامی بود باز کردم. حدود چند دقیقهای آگهی ها را مطالعه کردم اما هیچکدام با سطح تحصیلات من تقارن نداشت. تقریبا تمام آگهی ها حداقل تحصیلات را دکترا ذکر کرده بودند اما تحصیلات من فوق لیسانس بود. این صفحه نیز مرا نا امید کرد و به فکر راهی تازه برای گذراندن وقتم در آسانسور افتادم.
طبقه 99. گوشی موبایل خود را از جیبم بیرون آوردم تا مطالبی را از کانالهای تلگرام مطالعه کنم. تلگرام را باز کردم اما انگار دوباره با راهی جدید فیلتر شده بود. ابتدا شک کردم که فیلتر شکن روشن نیست اما وقتی که کلید فیلترشکن را بالای گوشی دیدم، مطمئن شدم که فیلتر شکن روشن است. انگار تلگرام فیلتر شده بود و متوجه شدم که باید به دنبال راهی دیگر برای گذراندن این وقت باشم.
طبقه103. از شیشه آسانسور، منظره ای ترسناک و سیاهرنگ توجه مرا جلب کرد. همان تهران دودی که ساختمان های غول پیکر در کنار هوای سیاه و پر از دود، چهره بدی به فعالیت های شهری داده بود. حتی تعداد معدودی از تهرانیها که برای خرید از منزل خود خارج میشدند، در آن روز به دلیل آلودگی هوا در خانههایشان بودند. انگار شهر تهران خالی از سکنه بود. ولی وجود ترافیک بسیار زیاد در سطح شهر که از بین دود و سیاهی خودنمایی میکرد مرا امیدوار کرد که تهران هنوز باقی است و متروکه نشده است.
طبقه 107. چند لحظه ای گذشت که یک پیامک به تلفن همراهم ارسال شد. پیامک تبلیغاتی همیشگی که هر روز به شماره ام ارسال میشد و اعتبار کم میکرد. آن روز حدود 5000 تومان داخل سیمکارتم اعتبار داشتم اما این پیامک تبلیغاتی، 4200 تومان از اعتبارم را از بین برد. درواقع ناراحت نشدم چون موضوعی عادی بود که هرروز پیش میآمد.
طبقه 111. یک طبقه تا رسیدن به خانه آقای هاشمی فاصله داشتم. خودم را با نگاه کردن به آینه آماده کردم و روزنامه را در گوشه ای از آسانسور انداختم. صدای دعوا از طبقه بالایی به گوشم میرسید. مثل اینکه دعوای خانوادگی بود و صدای جیغ و داد بچه ها به گوش میرسید.
طبقه 112. آسانسور باز شد و من با صحنه ای عجیب و هولناک رو به رو شدم. درواقع صداهایی که میشنیدم، صدای دعوا نبود. آقای هاشمی در کمال تاسف، خود را از پنجره اتاقش پایین انداخته بود. واقعا از دیدن این صحنه متعجب شدم که مردی باایمان مانند آقای هاشمی چرا باید دست به خودکشی بزند. من آنقدر ناراحت بودم که هیچ چیز را متوجه نمیشدم. آقای هاشمی را به بیمارستان رساندیم اما متاسفانه فوت شده بود.
دلیل خودکشی آقای هاشمی را از خانواده اش پرسیدم و جوابی شنیدم که تا سال 1401 یعنی 1 سال بعد از فوت آقای هاشمی از یادم نرفته است. دلیل خودکشی آقای هاشمی، از دست رفتن خانه اش به دلیل بدهی 5 میلیون تومانی به بانک بود!
توجه! این مطلب تماما داستان بوده و اعداد ارائه شده در آن غیرواقعی است.