فیلم Little Miss Sunshine ساخته سال ۲۰۰۶ آمریکا در ژانر کمدی و ماجراجویی است. از اولین باری که دیدم حس نزدیکی خاصی به فیلم داشتم. بعد از ۳-۴ بار دیدن تازه برای این دوست داشتن کلمه پیدا کردم و در این نوشته سعی میکنم شوقم را برای دیدن این فیلم منتقل کنم. نوشته ام را در دو بخش ارائه میکنم، بخش اول معرفی فیلم و بخش دوم تحلیل ریز تر فیلم از نگاه خودم است. بخش اول بدون اسپویل باقی میماند ولی بخش دوم را نمیشد بدون افشاسازی داستان ارائه کنم.
من معمولا با کمدی هایی که از فرهنگ های دیگر هستند نمیخندم چون اساسا کمدی نیاز به قرابت فرهنگی به زبان و فرهنگ مبدا اثر دارد. ولی این فیلم بخصوص مسئله ای را به سخره گرفته است که اکثر جوامع را احاطه کرده است. گویا در این بستر زیست میکنیم بدون آن که بدانیم. این فیلم نقد بزرگی به فرهنگ موفقیت و سلبریتی محوری دارد. مثلا عباراتی هستند که به مرور در لایه های زیرین صحبت هایمان وجود دارد و گاها تا عمق فکر و ذهنمان رسوخ کرده شبیه "کسی که موفق نشده، حتما تلاش نکرده" یا "بازنده ها تقصیر خودشان است" و هزاران انگاره دیگر که بین افراد به صورت ناخوداگاه منتقل میشود. همین عبارات زیر بنای نگاه چند کاراکتر اصلی این فیلم را تشکیل میدهد. مسئله دیگری که به آن نقد جدی وارد میکند، اعمال استاندارد در تمامی ابعاد زندگی توسط جامعه است. این استاندارد ها در طرز زندگی کردن، شیوه آرایش صورت و بسیاری نکات ریز و درشت دیگر نمایان میشود.
فیلم با فراز و فرودهای جذابش به این کلیشه های القا شده توسط جامعه انتقاد میکند و نشان میدهد که این ها نه تنها لزوما درست نیست، بلکه پافشاری بر آنها میتواند بر عمق افسردگی افراد و اجتماع بیافزاید. بیش از این از داستان تعریف نمیکنم و امیدوارم که ترغیب شده باشید که فیلم را تماشا کنید.

فیلم با چند نمای معرف از کاراکتر های اصلی شروع میشود که تقریبا مهم ترین نکات ابتدای آرک شخصیتی آنها را نشان میدهد. کودکی (Olive) که تا کوچک ترین عکس العمل های خوشحالی اش را دارد یاد میگیرد تا شبیه ملکه های زیبایی بشود. پدر خانواده (Richard) در حال برگزاری دوره های موفقیت در چند قدم و به قول خودمان پکیج فروشی های متداول است. پدر بزرگ و Frank (با بازی Steve Carell) هر دو در مقام بازنده وارد بازی میشوند. یکی تجربه خودکشی را اخیرا از سر گذرانده و دیگری زندگی را روی دنده خلاص گذاشته و به عنوان معتاد به مواد مخدر وارد داستان میشود.
همین نما های معرف تا حدود خوبی ما را در میان ماجرا و فضای خانواده میآورد و دو قطبی که در ادامه فیلم خواهیم دید را نمایان میکند. میبینیم که در جهان بینی ریچارد هر کسی به جز خودش و فرزندانش در تیم بازنده ها هستند. افراد بازنده تقصر خودشان است و به همین سبب در چشم او فاقد ارزش هستند. ولی افرادی که هدفی در ذهن خود دارند، باید تا ته مسیر بدون پذیرش شکست به موفقیت برسند تا در تیم برنده ها باقی بمانند. این مرز ذهنی موجب فاصله گذاری در همه تعاملات اوست. این ساده سازی جهان به برنده و بازنده، حس همدلی او را کور کرده و هر از گاهی تعاملاتش را تا مرز تنش با باقی افراد میکشاند. قسمت بدتر این طرز فکر این است که در فرزندان او به شیوه های مختلف درونی سازی شده است. درمورد پسرش با تعریف یک روزه سکوت به همراه مناسک دیگر برای رسیدن به هدف والای ثبت نام در نیروی هوایی درونی سازی شده است. دخترش هم شرکت در مسابقه دختر شایسته (Little Miss Sunshine) را هدف زندگی خود قرار داده و به خاطر سنگینی این دید پدرش بر او، متحمل استرس و فشار میشود.
درام داستان اما به مرور شروع میشود و تک تک این اهداف و آمال و آرزو ها را به شکست میکشاند تا نشان بدهد که تلاش برای اهداف خوب است ولی این اهداف هویت کاراکتر ها نباید تعریف بشود، چرا که نیل به آنها فقط تابع میزان تلاش و اراده آنها نیست، بلکه گاها عامل شانس و نا یقینی دنیا هم مانع رسیدن به آنها میشود. خود ریچارد، با وجود این ادعاهای بزرگ، زمانی با سیلی واقعیت روبرو میشود که متوجه میشود که هیچ سرمایه گذاری حاضر به سرمایه گذاری روی پروژه او نیست و آن ۹ گام موفقیت هیچ گاه قرار نیست که او را نجات بدهد. پسر خانواده (دواین با بازی Paul Dano) با وجود عزم راسخش برای پرواز، متوجه میشود که کور رنگی دارد و به طریق معمولی که در ذهن داشت هرگز پرواز نخواهد کرد. داستان فرانک هم در همین راستا میگنجد. او که روزی بخاطر گرفتن رتبه نخست بورسیه دانشگاه نماد موفقیت در ذهن خود و احتمالا عده فراوان دیگری محسوب میشده، به خاطر شکست عشقی کارش به خودکشی میرسد و در حین فیلم او را فردی در حال درمان و مخالف طرز فکر ریچارد میبینیم. این شکست ها شخصیت های ما را کاملا دگرگون میکنند و از انها موجوداتی واقع گراتر و همدل تر میسازد.
اما یک سوال، مشکل داشتن چنین طرز نگاهی چیست؟ مهم ترین مسئله ای که فیلم به آن اشاره میکند این است که مقاومت در برابر قبول شکست، انکاری سرچشمه گرفته از سطحی نگری است. این سطحی نگری باعث قضاوت نا بجا درمورد دیگران و در نهایت عدم همزادپنداری و دوری از اجتماع میشود. در تک تک لحظاتی که شخصیت ها غمی را با خود دارند، همدلی و حمایت باقی اعضای خانواده میتواند آنها را به بازی زندگی برگرداند. این همدلی با شکست خورده چیزی نیست که این طرز نگاه بتواند تحمل کند. چرا که هرگونه نزدیکی به شکست خورده ممکن است در ذهن مصمم آنها خللی ایجاد کند و فرصت پیروزی را از آنها بگیرد.

و اما پایان بندی فیلم. نمیشود از این فیلم صحبت کرد و درمورد طغیان گری بزرگ این خانواده در انتهای فیلم صحبت نکرد. پس از گذر از هفت خوان، در انتهایی ترین لحظات دختر به مسابقه میرسد و قرار به حضور او در مسابقه میشود. فضای سمی مسابقه با نشان دادن کالایی شدن دختران خردسال برای قضاوت بزرگسالان به نمایش در میآید. حاضران و داوران مسابقه گویا قالب های مشخصی برای انتخاب دختر شایسته دارند و قرار گرفتن در آن قالب ها ارزش شرکت کننده را مشخص میکند. دندان های لمینت شده دختران، کار کردن بی رحمانه روی تناسب اندام آنها و تلاش برای نمایش لبخندهای مصنوعی روی لبان آنها منزجر کننده هستند. گویا معیار اصلی داوری میزان نزدیکی به یک الگوی خاص چهره و بدن است. در این فضای سمی، Olive که تنها دختر با صورت و بدن عادی نمایش است، روی صحنه میآید. گویا همان ابتدا تماشاچیان، داوران و احتمالا خود خانواده او متوجه فاصله معنادار استاندارد های این مسابقه با این دختر میشوند. از سکانس های جذاب فیلم برای من جایی بود که پدر(ریچارد) و باقی اعضای خانواده با اینکه در مسیر این مسابقه متحمل سختی های فراوان شده بودند، در لحظات نهایی سعی در منصرف کردن Olive از نمایش روی صحنه داشتند. اما دختر گویا در لحظه آخر هم تلاش برای هدف را انتخاب کرد. انتخاب موسیقی و حرکات رقص او هم خود نشان از طغیان گری پدربزرگ معلوم الحالش داشت. و به همین علت با ترد شدن توسط تماشاچیان، داوران و سپس ستاد اجرایی مسابقه مواجه شدند. اما آن همدلی که در میان خانواده بازندهاش در میان این مسیر به وجود آمده بود، به دادش میرسد و خانواده او که دیگر در انتهای فیلم چیز خاصی برای از دست دادن ندارند همگی با یاغی گری علیه سیستم این مسابقه روی صحنه میآیند و حمایت خودشان را با رقص دیوانه وارشان نشان میدهند.

لحظات کمدی در مسیر این خانواده فراوان بود. اما مسیر داستان با نمایش اگزجره القائات جامعه روی مردم و به خصوص کودک این داستان تلاش در تلنگر به بیننده داشت. همچنین در پایان داستان خشنود بودم که این فیلم ابتذال این گونه نمایش های پوچ را به نمایش گذاشته است تا بلکه از استاندارد های کلیشه ای برای سنجش افراد دست بکشیم و به تنوع انسان ها احترام بگذاریم.