توی توئیتر چند وقت پیش میپلکیدم و داشتم توئیت های یک سری از این جوانان رو میخوندم. یه توئیتی هم بود من باب اینکه پسرهای مستقل جذاب هستن و از این سبک خزعبلات. سوالی که برام پیش اومد این بود که استقلال رو چطور تعریف میکنیم؟ استقلال مالی؟ استقلال روحی؟ استقلال شخصیتی؟ بر چه مبنایی میتونیم بگیم یکی مستقل هست، یکی نیست و اصلا کدوم نوع استقلال چه منافعی داره. یکی از برداشت های غلطی که از استقلال میشه در مورد استقلال تصمیم گیری هست. اینطوری که بعضی ها فکر میکنن اگر موقع تصمیم گیری به حرف و نظر هیچ کسی توجه نکنن در تصمیم گیری مستقل هستند. این پدیده بیشتر توی جوون ها رخ میده که میخوان به قولی شخصیت شون رو پیدا بکنن و از خانواده شون مستقل بشن. کسایی که فکر میکنن افراد نسل قبل همه پوسیده و مومیایی شدن و نظرات و تفکرات شون به هیچ دردی نمیخوره. کسایی که فکر میکنن چون حالا چهارتا دونه اپ بیشتر روی گوشی شون از بزرگتر هاشون دارن و چهارتا اصطلاح جدید بیشتر میدونن، فکر میکنن دیگه تیز عالم هستن. ولی زهی خیال باطل که تقریبا همیشه میدونیم تهش چی میشه. مثالش همون که بالای 80 درصد ازدواج های خودگزین توسط افراد تیز زیر 5 سال به طلاق منجر میشه. موضوع این اپیزود در مورد این هست که چطور میتونیم مستقل و به شکل ریاضی تصمیم بگیریم ولی از حرف و نظر دیگران هم بهره ببریم در عین حالی که استقلال تصمیم گیری هم داشته باشیم.
توی تصمیم گیری ریاضی که توی دو اپیزود قبل در موردش صحبت کردیم، دو پارامتر بسیار مهم وجود داشت. یکی یوتیلیتی وقایع و یکی احتمال رخ داد وقایع. توی برخی از مسائل مثل آس بیبی کردن، میزان رخداد احتمالات به شکل ریاضی قابل بدست اومدنه، میزان یوتیلی برد و باخت هم در شرایط معمول یکی هست. اما همه مسائل دنیا اینطوری نیست. چطوری نیست؟ یعنی اینکه یوتیلیتی و احتمال رخداد وقایع آینده رو ما همیشه به شکل روشن نداریم.
مساله اینه که خیلی از اوقات احتمال رخداد وقایع رو ما نمیتونیم به شکل ریاضی دربیاریم یا آمار و سابقه اتفاقات گذشته رو نداریم که بهشون رجوع کنیم. توی چنین شرایطی، افراد در بهترین حالت یک سری احتمال توی ذهن شون دارن. آدم با مشورت کردن با افراد معتمد میتونه این احتمالات رو دقیق تره بکنه. اینجوری که مثلا اگر آدم فکر میکنه درصد احتمال موفقیتش در یک موضوعی مثلا 80 درصده ولی وقتی از 10 نفر آدم معتمد میپرسه جواب شون حدود 20 درصده، میفهمه برآوردش از احتمال رخداد اون واقعه خیلی پرت بوده. بنابراین، یکی از سوال هایی که میتونیم حین مشورت کردن از دیگران بپرسیم اینه که احتمال وقوع رخداد فلان پدیده به نظرشون چی هست؟
یک مثال بزنم برای انتخاب رشته تحصیلی و درآمد از اون رشته. ممکنه که ما فکر کنیم که خب دندونپزشک ها همه خیلی خوب پول در میارن و همه شون میلیاردر هستند. اما این فقط برداشت ما از این موضوع هست و معلوم نیست چقدر به واقعیت نزدیکه. کاری که میتونیم بکنیم اینه که بریم و با مثلا 10 تا دندونپزشک در نقاط مختلف کشور صحبت بکنیم و ازشون بپرسیم که مثلا رنج درآمدی شون چقدره، یا مثلا بالای 20 میلیون تومان درمیارن یا کمتر از 20 میلیون تومان. حالا اینکه برای پرسش چنین سوالی چه افرادی رو انتخاب میکنی، بسته به انصاف خودت داره که بری همه شون رو از محله زعفرانیه تهران یا همه شون رو از یکی از شهرهای دور سیستان بلوچستان پیدا بکنی، یا اینکه یک طیف گسترده ای از افراد رو برای چنین کاری پیدا بکنی.
مساله بعد اینه که ما یوتیلی وقایع رو به شکل گنگ توی ذهن مون داریم. مثلا فکر میکنیم که اگر مهاجرت بکنیم همه پارامترهای زندگی بهبود پیدا میکنه و ما خیلی خوشحال میشیم. یا مثلا فکر میکنیم غذای چینی خیلی بد مزه است و اگر بخوریم حتما بدمون میاد. یا یک سری ها میگن ما هیچوقت ازدواج نمیکنیم چون هیچ فایده ای برامون نداره. یا میگن هیچوقت بچه دار نمیخوایم بشیم چون فقط بلای جان هست و مسائل اینچنینی.
ایرادی که بین همه این مثال ها مشترک هست اینه که افراد فکر میکنن یوتیلی وقایعی که تجربه اش رو دارن در آینده هم یکی هست و یا اینکه فکر میکنن برداشت شون از یوتیلی یک واقعه ای که تجربه نکردن حتما صحیح هست و یا اینکه در آینده هم به شکل ثابت میمونه. نقش مشورت با افراد معتمد و حالا کمی مشابه خودمون اینه که از این افراد بپرسیم یوتیلی شون در مورد وقایعی که ما تجربه اش رو نداریم چی هست؟
مثلا خاطرم هست از یکی از اساتیدمون که در یک شهر بسیار بسیار زیبای قاره آمریکای شمالی درس خونده بود و زندگی میکرد، پرسیدم که خب تو ببین این شهر به این قشنگی و زیبایی، آدم چقدر میتونه ازش لذت ببره. برگشت گفت که آره درسته قشنگه، ولی دو سه ماه اولش فقط به چشم آدم میاد ولی بعدش دیگه به چشم آدم عادی میشه. اون موقع فکر میکردم که الکی میگه ولی بعد از اینکه به یک شهر به نسبت خیلی زیبا نقل مکان کردم، دیدم که حرفش صحیح بود و واقعا بعد از دو سه ماه همه چیز به چشم آدم عادی میشه.
یا مثلا یکی از بزرگترین تغییراتی که یوتیلیتی آدم ها در طول ایام میکنه ازدواج کردن و بچه دار شدن هست. اینجوری که در سنین پایین بین 20 تا30 مسائل دیگه مثل تفریح و شغل و پول و این جور مسائل یوتیلیتی بالایی دارند ولی توی سنین بالا یوتیلیتی خانواده و ازدواج و بچه بالا میره. حالا کسی که تا سن 30 سالگی همه اش به فکر عشق و حال هست و ازدواج و خانواده رو کلا بیخیال شده، تو سن 40 سالگی هم باید دیدش که آیا کماکان به همون میزان خوشحال هست یا نه؟
موضوع ساده است. برای اینکه برداشت مون از احتمالات و یوتیلیتی وقایع دقیق تر و به واقعیت نزدیک تر بشه، نیاز داریم که با دیگران مشورت بکنیم. بعد که مشورت کردیم، حالا میتونیم مستقل تصمیم بگیریم و به قول اون توئیت جذاب هم بشیم.
نکته پایانی اینکه درسته مشورت کردن به شکل عمده خوب هست، ولی مشورت کردن با آدم های احمق و حسود میتونه زندگی آدم رو نابود بکنه. چطور؟ چون آدم های حسود و احمق با مشورت هاشون یوتیلیتی و احتمال وقایع رو به شکلی تغییر میدن که عواقب تصمیم برای ما بسیار بسیار بد خواهد شد. قاعدتا افرادی که باهاشون مشورت میکنی باید افراد خیرخواه، معتمد و عاقل باشن. نکته آخر اینکه از یک نفر هم نباید فقط مشورت گرفت. هرچقدر تصمیم بزرگتر باشه، باید با تعداد افراد بیشتری مشورت بکنیم و نظر همه رو توی کالیبره کردن احتمالات و یوتیلیتی وقایع به شکل مناسبی در نظر بگیریم.
تکلیف این دو هفته اینه که در مورد یک چیزی که فکر میکنی یوتیلیتی خیلی بالا یا خیلی پایینی برات قراره داشته باشه در آینده بری و با افراد مختلف مشورت بکنی. ببینی آیا واقعا یوتیلیتی اون واقعه قراره که در آینده به همون شکل بمونه یا نه؟ بخش بعدی تکلیف اینه که در مورد یک واقعه اگر برآوردی از احتمال رخدادش داری، باز با مشورت با افراد معتمد و خیرخواه ببینی که آیا واقعا احتمال رخداد اون واقعه همونی هست که فکر میکنی یا خیلی فاصله داره در نظر اون ها؟
در نهایت اینکه افراد احمق و حسود دور و برت رو بشناس و سریعا از زندگی ات حذف بکن. دلیل خاصی نداره. اینا زندگی ات رو نابود خواهند کرد دیر یا زود. به نفع خودت هست دوست حسود یا احمق رو قبل از اینکه زندگی ات رو نابود کنه حذفش کنی تا بعد از اینکه زندگی ات رو نابود کرد.