و چون به کتابسرای خود پای می نهاد؛ از استشمام رایحه ی دلنواز کتب به وجد می آمد! و با تورق هر کتاب، حال مستی را داشت که معتکف میخانه گشته و با جرعه جرعه سرکشیدن هر جام از خود بی خودتر
می گردد! و از این بی خود شدن ها بود که به سماع در می آمد و هستی خود را در مدار نیستی می دید!
می خواند و می خواند تا آنچه نمی دانست را بداند و نیک دریافته بود که اگر بدانچه می داند؛ عمل نماید شایسته می گردد بر مقامی که آنچه نانوشته است را بر او بخوانند!
می خواند سرگذشت و اذکار و مقامات سالکان و عارفان و صاحب نفسان را!
دلش بی تاب بود راه را بیابد و سر تا پای شوق بود که پیش رود و آنقدر غرق در خوانده ها و نبشته ها می شد که گاه در این میان از حال می رفت!
و چون به خود می آمد؛
از عمق جان، صاحبدلی را
می طلبید که احوالات او را به خوبی ادراک نماید!
و جناب سعدی چه زیبا این حال را توصیف نموده اند:
«درددل غرقاب!»
می خواند گفتار بزرگان را، نه از آن روی که صاحب نظر شود! بل از آن روی که بلند نظر گردد و بر افق نگاه خویش بیفزاید چونان بازی بال گسترده بر فراز آسمان ها و نه چون پرنده ای که با بال زدن بسیار توانایی پرواز در کمترین فاصله از زمین را دارد و نمی تواند که ببیند دوردستها را!
او با آسودگی و غنودن در بستر سالها پیش وداع نموده بود؛ ازیرا که می دانست که شگفتی ها بسیار است از برای دیدن و کشف کردن و زمان بسیار اندک!
و چون فراغتی دست می داد به تفرج در باغ و کوهستان می رفت تا سیراب نماید باده یک جان را از رویت شگفتی های آفرینش! آری، سیر انفس و سیر آفاق، حلاوت زیستنی آگاهانه را مضاعف می نماید تا مقام و منزلت چه باشد و کدامین طریق مقدر گردیده باشد!
از خدایتعالی می خواست به زاری که روزی،
چشم دل روزی اش شود!
و خوشا بر احوال آنان که در سرادقات اعلی با چشم دل، به سیر آفاق و انفس مشغولند!
#فرشته_سنگیان
@moshtagheparvazfereshtehs