mostafa
mostafa
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

به کما رفتن و تعجب از زنده بودن !!

هر شب به کما میرم و وقتی به هوش میام سختمه که از جام بلند شم

من توی کما بودم نباید الان زنده باشم !

خدایا یک روز دیگه ؟ یک روز دیگه بدون اینده ؟ بدون گذشته ؟ و بدون حال ؟

هر روز بیشتر از 4 ساعت تو رخت خواب به خودم میپیچم و خیالات میبافم و به اینده فکر میکنم

چه کار احمقانه ای !! :|

کدوم احمقی با فکر کردن به اینده، به اینده رسیده ؟ کدوم احمقی بخاطر ترس از دست دادن زمان، زمانشو از دست میده ؟

این خیلی مسخره نیست ؟ خیلی احمقانه نیست ؟ که اینقدر به اینده فکر کنی و اینقدر به از دست دادن زمان فکر کنی که ایندت برسه ؟ اینقدر به از دست دادن زمان فکر کنی که زمانتو از دست بدی ؟

چطور یک ادم که خودشو منطقی میدونه این کار احمقانه رو انجام میده ؟

اینقدر این روزا باعث تعجب خودم میشم که تعجب میکنم !

نمیدونم تا به حال تجربه ی اینقدر فکر کردن رو داشتی که احساس کنی مغزت خسته شده ؟ و دلت نخواد دیگه فکر کنی ؟ اما هیچ راهی برای فرار از فکر کردن نیست مگر رفتن به کما !!!

من از همه شما هایی که ( احتمالا هیچ کس این متن کسل کننده رو نمیخونه ) این متتنو میخونین بخاطر پرت کردن زباله های فکریم توی ویرگول معذرت میخوام

من متعلق به این جامعه نبودم ! من خودم رو نمیفهمم بقیه رو نمیفهمم ! من هیچ چیز رو نمیفهمم من نمیفهمم چرا باید برم سربازی نمیفهمم چرا باید مثل یک قطار توی ریل حرکت کنی

من نمیفهمم چرا وقتی خودت رو نشناختی بچه میاری من نمیفهمم چرا وقتی خودت نمیدونی چکار میکنی روی زمین بچه میاری من نمیفهمم توی این همه تنوع طلبی جنسی و دختر بازی و پسر بازیت دنبال چی هستی من نمیفهمم لذتت از خریدن ی غذای لاکچری و عکسشو گذاشتن تو اینستا چیه من نمیفهمم چرا باید یکی که فقط بدنش رو نمایش میده فالو کنی من نمیفهمم چرا باید اینجا به دنیا میومدم من نیمفهمم نمیفهمم نمیفهمم میفهمی ؟

نمیفهمم این اشک ها بخاطر نرسیدن هامه ! یا عرقیه که ریخته نشده ؟ نمیفهمم این خشم مال کودکیه که ندیدنش یا نو جوانیه که اهنگ اجتماعی گوش میده و سعی میکنه جامعه رو بفهمه یا جوانیه که هیچ اینده ای جلوی روش نمیبینه ؟ مال گذشته ی نابود شدس ؟ یا رویا های نابود شده ؟ یا حال افسرده ؟

لعنت به این روز ها کاش به کما برم و دوباره از زنده بودن تعجب نکنم !

خشم رو توی متن میبینی ؟ خالی کردن خشم به هر شکلی محکومه بجز وقتی سر خودت خالی میکنی

دست به هرجای جهان که کشیدیم ، سُر بود و بالارفتن مشکل . هیچ بادامکی بر سفره ما نگذشت . به باد رفتیم بر هر چه که وزیده بود قبل از ما ، وزیده بود باد فنا ... دست به هر چیز که زدیم ، تکان ضربات تن بود .
چند بار لغزیدیم ؟ چندبار ؟ چند بار گزش زنبور شدیم ؟ کودکی را ... چند بار آخ گفتیم ؟
آن‌گونه که دل گریست ...
چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابید ؟ چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابید ؟ چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابید ؟ چرا شتر رنج همیشه اینجا خوابید ؟...

امید وارم به قول "هیچ کس" ی روز خوب بیاد .....



کمازندگیایندهگذشتهحماقت
یک سر گشته ی حیران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید