مشکلی که این روزها با آن توی رینگ بوکس گیر افتادهاید و از هر طرف مشت میخورید، درگیری تمام نویسندههاست. سوال اصلی این است که داستان کجا تمام می شود و چه زمانی باید به آن فکر کرد؟ شاید فکر کنید این چالش را تازه کارهای نویسندگی تجربه میکنند، اما معمولاً شتری است که در خانه همه میخوابد. اصلاً متن را که شروع میکنند، شبح پایان هم با آن راه میافتد. تا جایی که در پیچ تنگ و تاریکی، بالاخره نویسنده را با یک سوال سخت گیر میاندازد: کجا تمام میشود؟
این جور وقتها باید گفت که به تجربه شخصی نویسندهها اعتماد کنیم. نویسندهها معمولاً دروغ نمیگویند. دنیای نویسندگی آن قدر رقابتی نیست که فکر میکنیم. اتفاقاً هر چه قدر آدمهای موفق تری در حوزه نوشتن داشته باشیم، به نفع همه ماست. وقتی نویسندههای بیشتری داشته باشیم، خوانندههای بیشتری هم خواهیم داشت. پس این تجربههای شخصی را در مورد شروع داستان را از من بپذیرید. شروع کردن یک متن، آن قدرها هم سخت نیست. اما چرا از شروع کردن میترسیم؟ جواب ساده است: چون از تمام کردن میترسیم و نمی دانیم داستان کجا تمام می شود که شروعش کنیم!
نیمه کاره نگذاریم
یک اصطلاح خیلی معروف بین معمارها هست که میگویند:«کسی تمام کردن یک ساختمان نیمه کاره را قبول نمیکند!». دلیلش ساده است. کسی از ساختار پایههای این ساختمان خبر ندارد. نمیداند چه قدر برای محکم کردن پایهها، هزینه شده و آیا پایههای قدیمی، مصالح جدید را تحمل میکنند؟ اگر نمی دانی داستان کجا تمام می شود، درست شبیه به همین معمارهایی هستی که وسط کار نصفه نیمه گیر کرده اند.
نیمه کاره گذاشتن یک متن، بزرگترین خیانتی است که به ذهنمان میکنیم. متنهای نیمه کاره، خودشان انرژی مضاعفی میخواهند که تمامشان کنیم. یا باید دورشان بریزیم، یا این که تمامشان کنیم.
ادامه مطلب در داستان کجا تمام میشود؟