داستان نویسی ساده است، اما ساده نیست. از بیرون که به داستان نوشتن نگاه میکنیم، فکر میکنیم: «چه طور میشود سیصد صفحه، دویست صفحه، حتی صد صفحه رمان نوشت؟ چه کسی حوصله دارد که این همه بنویسد؟» اما از نگاه من که هر روز مینویسم و کتاب میخوانم، جمله دیگری تکرار میشود: «چه طور این همه کتاب داریم؟ این همه نویسنده داریم که هر روز دارند مینویسند؟ چه قدر داستان نویسی میتواند ساده باشد؟». یعنی برای اولین راه حل، فقط کافی است که نگاهمان را عوض کنیم. چند روز که شروع کنیم به رمان خواندن و مطالعه کتاب و دنبال کردن صفحههای نویسندگی و داستان و رمان، متوجه میشویم داستان نویسی آن قدر ساده است که حتی یک کودک نه ساله هم میتواند انجام بدهد. نکته ای که این همه نویسنده را از هم جدا میکند، بهتر نوشتن است.
خرید دوره افزایش دایره واژگان و مهارت ارتباطی
در بین این همه داستان نویس و وبلاگ نویس و نویسندههای دیگر، کسانی خوانده میشوند که ترغیب کننده تر، مفیدتر، درست تر و دقیق تر بنویسند. وگرنه نوشتن از درونیات ذهن بدون بازنگری درست، هیچ وقت به نتیجه لازم نمیرسد. فکر کنید کسی هر روز به شما بگوید:«هر کسی میتواند روی پای خودش بایستد. فقط باید بخواهد. هیچ کس جلوی آدم را نمیگیرد.» اما دلیلی برای حرفهایش نداشته باشد، اتفاقی برای شما نمیافتد. اما وقتی کتاب «سمفونی مردگان» را میخوانیم که آیدین بعد از این که پدرش تمام کتابهایش را سوزاند، از خانه رفت و تصمیم گرفت روی پای خودش بایستد، دیگر ماجرا فرق میکند. دیگر باور داریم که ما هم میتوانیم یک آیدین باشیم، اگر بخواهیم روی تصمیم خودمان پافشاری کنیم و دل به غمها ندهیم. مسله تفاوت بین نویسنده ها در همین است و همین موضوع است که داستان نویسی را گاهی سخت و گاهی خیلی سخت میکند.
در کلاسهای نویسندگی و داستان نویسی من، نوشتن صفتها ممنوع است، مگر این که قانونش را رعایت کنید. قانون چیست:«برای صفتی که آوردی، چهار تا دلیل بیاور!». شاید در نگاه اول ساده باشد. اما وقتی بگویید «میوه خوبی بود» یا «فلانی خیلی خسیس است» یا «خانه سردی بود»، باید چهار تا دلیل برایش بیاورید. من خانه سرد را توضیح میدهم. بقیهشان را خودتان تمرین کنید.
یک) درز پنجرهها باز بود و به خوبی هم بسته نمیشدند.
دو) اطراف چهار تا دیوار دور تا دور خانه، خالی بود. خانه را نمیشد گرم کرد.
سه) خانه به سمت کوههای تهران بود. هر روز از آن بالا باد میآید به سمت خانه.
چهار) دیوارهای خانه را رنگ تیره کرده بودند که گرما را حفظ کند. اما تاریک شده بود.
حالا با این چهار تا دلیل به این نتیجه میرسیم که احتمالاً خانه ای که در موردش صحبت میکنیم، هیچ وقت گرم نمیشود. زمستان که بشود، احتمالاً به خاطر برف سنگین در خانه باز نمیشود. ارتفاع خانه از سطح دریا خیلی بالاتر است و سرما از چنین خانه ای که از چهار طرف باد میآید، هیچ وقت بیرون نمیرود. اگر از این خانه برای داستان نویسی استفاده کنیم، احتمالاً موفق تر خواهیم بود.
کتاب «ارباب حلقهها» نوشته «جی آر آر تالکین» را که باز میکنیم، نقشه سرزمین اِلفها مشخص است. کوه و دره و رودخانه و دریاچه و همه چیز مشخص است. یعنی برای کسی مثل تالکین نوشتن داستان کار سختی بوده؟ کسی که میتواند این همه بنویسد، یعنی برایش فرقی میکند که کوه و جنگل کجای داستانش باشد؟ هر جا که در باز شد میتواند کوه یا جنگل یا درخت یا رودخانه باشد. بعدتر هم میشود نقشه را کشید.
اما تالکین برای اولین راه حل داستان نویسی خودش، نقشه سرزمینش را میکشد. بعد از این که آمازون تلاش کرد که سریالی براساس ارباب حلقهها بسازد، تالکین در توییتی نوشت:
«من [کارم را] خردمندانه از نقشهها شروع کردم.»
نقشه! نقشه تا این حد مهم است. تالکین در نامه شماره ۱۴۴ از سری نامههایش به نائومی میچیسون نوشته:«شروع داستان با رسم کردن یک نقشه آغاز شده و داستان را براساس انطباق با آن نوشته است.». بنابراین میبینیم که نقشه کشیدن چه قدر برای یک داستان اهمیت دارد. بنابراین همیشه از نقاشی کردن دنیای داستانی تان شروع کنید. خود من برای نوشتن داستان «به خانومت سلام برسون» بارها و بارها از کافه گالریهای تهران بازدید کردم. فقط برای این که ببینم چه طور کافههایی دارند و چه قدر نقاشیهایی که در آن میگذارند، بازدید میشود. شاید یک ساعت در این کافهها میگشتم و تصویرسازی میکردم. کافه گالری داستان، ترکیبی از تمام اینها بود.
برای شروع یک داستان، حتماً باید با فضاسازی شروع کنیم. این را جلسه اول از کلاس داستان نویسی در موردش کاملاً صحبت میکنم. اما برای این که ذهن بازتری داشته باشیم، باید بگویم که اگر ندانیم روی چه زمینی قرار داریم، عملاً نمیتوانیم داستانی هم بنویسیم. درست مثل این میماند که میخواهیم نقاشی کنیم، اما تابلویی برای پاشیدن رنگها روی آن نداشته باشیم. باید تعیین کنیم که این اتفاقها و این شخصیتها در کجای جهان قرار دارند.
فیلمهای آخرالزمانی مثل «مکس دیوانه: جاده خشم»، نویسنده تصمیم میگیرد در دنیایی داستان بنویسد که آب تمام شده و ارباب آب، خودش فرمانده جهان است. در حالی که متوجه میشویم در حقیقت آب وجود داشته و دارد، اما او آن را قبضه کرده.
نویسنده در ابتدای چنین داستانی، تلاش میکند که دنیای خودش را بسازد. به شکلی که بتواند بهترین داستان ممکن را برای خودش بنویسد. یعنی نویسنده هر چه قدر که از فضا و شخصیتها لازم است بداند، در همان ابتدای کار باید با آن آشنا بشود. این که نویسنده بداند خیلی فرق میکند با این که توی داستان بیاید. این موضوع را باید در نظر بگیریم.
اینستاگرام | تلگرام | توییتر | لینکدین |