یکی از سخت ترین درسهایی که سر کلاس داستان نویسی دارم، بحث پیرنگ داستان است. اگر بخواهیم ساده با موضوع برخورد کنیم، باید تعریف ابتدایی آن را بگوییم: به روابط علت و معلولی در داستان پیرنگ گفته میشود! این تعریفی است که در ابتدای این مبحث گفته میشود. اما آیا این تعریف کافی است؟ اصلاً این تعریف کمکی به فهم بهتر پیرنگ داستانی میکند یا فقط گیج ترمان میکند؟ اصلاً چه طور میشود روابط علت و معلولی بین حوادث داستان ایجاد کرد؟
خب برای این که بتوانیم از پیرنگ استفاده کنیم، باید تعریف بهتری از آن داشته باشیم. تعریفی که بتوانیم با آن داستانی بنویسیم. و من در این یادداشت، قصد دارم که طراحی پیرنگ را به شما نشان بدهم.
اول بیایید تعریف خودمان را از پیرنگ داستانی کمی تغییر بدهیم. تعریف اول به ما میگوید که داستان دارای روابط علت و معلولی است. من این تعریف را کمی باز میکنم:
پیرنگ داستان به ما میگوید که هر اتفاقی در داستان، دلیلی در خود روایت دارد. به معنای بهتر، اگر میخواهیم حادثه ای بگذاریم، اول باید دلیلش را پیدا کنیم!
چه طور به این تعریف رسیدیم؟ از آن جا که بین هر حادثه ای با دیگر حوادث داستان، ارتباط معنادار وجود دارد، پس احتمالاً حادثه بعدی که قرار است بنویسیم باید نتیجه و سرانجام یکی از اتفاقات قبلی باشد. و وقتی هر حادثهای علتی داشته باشد، پس علتش باید در خود داستان باشد!