
دارم برای سالی که گذشت تمام تو را به خاطر می آورم میام تمام دفتر های سفید نانوشته ام و کتاب های که در کتابخانه حضور و غیاب میکنند برای روز های که کنارم بودند و حالا فقط مرتب ایستاده اند تا جاشوند کنار تنهایی زندگیم در آن سوی ناسوهایم ..ناسوهایی که سو سو میزند در رد انکار ....
می نویسم برای برادری که که در اتفاق مرگ ها رفته است رفته برای گیراندن کمی مرگ در طعم تلخ زندگی و خیال و سکوت و مدارا و شعر سهراب بر سنگ سخت قبر و عاشقانه های که مرا در کلمات فرو میبرند تا سالک چهل سالگی هایم شوم ، دوست دارم کلمات راضی کنند زمان و مکان را ولی مگر آیا میشود
روزه سکوت را شکست در وقت عاشقی وخیره نماند به واو های اضافی زندگی.
امروز چندمین روز فروردین است نمیدانم، کسی مرا در خویش میخواند کسی که تو باشی تا رها شوم از خویش و بنویسم زندگی در معنایی عجیب دارد مرا با خود میبرد و من هر روز به خدایی که درچشم هایت معبد های ها تاریخ را ساخت می اندیشم.
و قدم هایم را با تو در خیابان های قصر الدشت می شمارم تا به شماره بیوفتد نفسهایم میان بنفشه هایی که عاشقی ملک و کودک و عاشق را میکنند در این چند روز بهار و شاید هایش ..