هرچه از زمان اعلام خبر میگذشت، تیترهای تاثیرگذارتری زده میشد. تا اینکه صبح فردا، روزنامه گل، با عکسی از قهرمانی آرژانتین در جام جهانی ۱۹۸۶ که مارادونا روی دوش شخصی هست، و این متن که "فوتبال مُرد"، احساسات را به اوج خود رساند.
من هیچ وقت مثل بقیه افرادی که اظهار داشتن اسطورهشان را از دست دادهاند، علاقه شدیدی به مارادونا نداشتم و همینطور آرژانتین. احتمالا هر موقع هم که بحث بهترین بازیکن تاریخ شده، جوابم مارادونا نبوده است.
شاید تیتر فوتبال مرد زیادهگویی باشد، اما در بدترین حالت و حتی برای فردی مثل من، این یه سکته جدی برای فوتبال بود. سکتهای که بخشی از بدنت را فلج میکند و احتمالا تاب سکته بعدی را نداری.
هرچقدر هم زمان گفتن بهترین بازیکن تاریخ دچار شک و تردید بشوی، وقتی بحث مهمترین و تاثیرگذارترین بازیکن تمام ادوار باشد، بیشک جواب یه کلمهست؛ دیگو آرماندو مارادونا.
شخصی که فرهنگ دو ملت، حداقل دو ملت را متحول کرد و تاریخشان را ورق زد؛ آرژانتین و ناپل.
او یک الهه زمینی بود؛ چیزی که مردم به آن احتیاج داشتند. او پرواز میکرد ولی بال نداشت، جادو میکرد ولی سحری در کار نبود، به وقتش اشتباهات عجیب میکرد و هر موقع نیاز بود منجی میشد. این الهه را میتوانستی لمس کنی، باور کنی و رویش حساب باز کنی. کسی که ریههای سالمی نداشت، اما همه را دریبل زد. مردم همین معجزه را دوست داشتند.
اما هرچه اوضاع فوتبالی این بازیکن بهتر شد و با رفتن به ناپولی در رده باشگاهی به بالاترین نقطه رسید، زندگی شخصیاش دچار افول وحشتناک شد. فرناندو سینیورینی، مربی بدنسازی او دربارهاش گفته بود که: من با دیگو تا آن سر دنیا خواهم رفت، ولی با مارادونا تا سر کوچه هم نمیروم.
در واقع او دو شخصیت داشت؛ دیگو و مارادونا.
به تعبیر خورخه والدانو، دیگو خدای فوتبال شد و مارادونا، قربانی زندگی.