مصطفی بابائی·۱ ماه پیشچرا قصه؟ - ۲افراطی شدن دیگر امری عادی تلقی میشود؛ به گونهای که از الزامات حضور در هر جمعی و تعلق به هر دیدگاهی، پایبندی بیچونوچرا به آن است. فرقی ه…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشچرا قصه؟ - ۱ احتمالا در این شرایط زندگی و سنی، قصه جزء آخرین مواردیست که امتیاز اهمیت از من و اطرافیانم میگیرد. اما من به هر موضوعی که سرک میکشم، یا…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشتصلب بزرگسالیدانشگاه و تجرد احتمالا آخرین سنگرهای خالص ماندن هستند و این به آن معناست که عمر چنین زیستنی برای من رو به اتمام است.مدتیست که دوپارهام. خ…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشبه چیزی دست نزن!میگویند برنامهنویسها یک جمله معروف دارند که «اگر چیزی درست کار میکند، بهش دست نزن.» اما احتمالا ما در زندگی چندان پذیرای این گزاره نیست…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشمهربانهای وحشی یا وحشیهای مهربانهر داستان خوبی هم به یک قهرمان درست و حسابی، و هم به یک ضدقهرمان آواره که چیزی برای از دست دادن ندارد، احتیاج دارد. اما زندگی صرفا یک داستا…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشمن را به من بشناسانیدروزی که دیگر جسمم در کنار کسی نباشد، گمان میکنم اثری از من تا به ابد باقی خواهد ماند. البته منظورم آنهایی است که در کنار هم زندگی کردیم.…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشپهلوان پنبهکفشهایم در هر قدم به زمین میچسبند و جدا میشوند. در سکوت کوچه، صدای لمس چیزی چسبناک از آنها به گوش میرسد. سرم را برمیگردانم، مسیر حرک…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشگذشته؛ داغی بر پیشانیکفشهایم در هر قدم به زمین میچسبند و جدا میشوند. در سکوت کوچه، صدای لمس چیزی چسبناک از آنها به گوش میرسد. سرم را برمیگردانم، مسیر حرک…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشدر ستایش ضدقهرمانهاحداقل یک نفر را میشناسم که بیشازحد صادق است. دستت از درونش رد میشود از بس شفاف است. حتی پشتش را میتوانی ببینی. او راحت به چشمهایت زل م…
مصطفی بابائی·۱ ماه پیشمن در مقابل مندر صندلی حل شدهام، جزئی از آن. جمود و سردی چوب در من رخنه کرده است. رگهایم خشک شده و خون درونشان سیاه و لخته. در این سکوت، صدای پلک زدنم…