مصطفی بابائی
مصطفی بابائی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

نقد و‌ بررسی سریال The last of us؛ درامی خوب، اکشنی خیالی.

در این چند روزی که از آغاز سال جدید گذشته، بخشی از اوقات آزادم را به تماشای سریال The last of us اختصاص دادم. اصلی‌ترین دلیلی که به تماشای این فیلم نشستم، این بود که تا به حال سریالی از HBO ندیده بودم و قصد قیاس آن با Netfilix را داشتم.
فیلم با موضوعی بسیار هیجان‌انگیز آغاز می‌شود؛ سکانس نخست در سال ۱۹۶۸ است که دکتری ما را از این می‌ترساند که روزی با چند درجه گرم شدن زمین، امکان آلودگی به قارچ‌ها وجود دارد و در سال ۲۰۰۳ این اتفاق به وقوع می‌پیوندد.
هیجان و درام قسمت نخست بالاست؛ رابطه عاطفی جوئل و دخترش در کنار شروع ابتلا مردم و آن شوک آخر قسمت مخاطب را کاملا درگیر می‌کند.
در قسمت دوم، با گذشت بیست سال و ورود تِس، فایرفلای و اِلی ماجرای اصلی داستان جان می‌گیرد.
از همان قسمت نخست می‌توان پِی برد که شخصیت جوئل بسیار کاریزماتیک و گیرا است. هم‌چنین می‌توان فهمید که تِس معشوقه او است، چرا که تنها کسی است که جوئل بدقلق و کم‌حرف بهش اعتماد دارد.
از دست رفتن تِس در قسمت دوم کمی به روایت شوک وارد کرد و در کل می‌توان گفت که تعلیق، در سراسر فیلم، به خوبی صورت نمی‌گیرد و آن صحنه‌هایی که نقطه عطف ماجرا محسوب می‌شوند، به سرعت سرهم‌بندی می‌شوند. در واقع فیلم در ارائه لحظات مهم عجله می‌کند.
در قسمت سوم، پرداخت به ماجرای بیل و فرانک بی‌شک کمک شایانی به وجه اجتماعی فیلم می‌کند و راه آن را به دل مخاطب باز می‌کند. هر چند باید اعتراف کنم که در ترسیم این عشق زمخت و مردانه موفق عمل کرد و صحنه‌هایی انسانی به وجود آمد.
اما به نظرم بهترین سکانس‌ها از روابط انسانی و نقاط عطف عاطفی فیلم در قسمت چهارم و پنجم رقم خورد. جایی که ارتباط جوئل و الی از آن حالت کاری و بی‌احساس کم‌کم خارج می‌شود و این دو نسبت به هم حس پیدا می‌کنند. هم‌چنین مراوده این دو با هنری و سم، دو برادر تحت‌تعقیب هم جز بخش‌های خوب و انسانی فیلم تلقی می‌شود.
قسمت‌های شش و هفت و هشت روی پیش‌برد ماجرا متمرکز است و شاید بتوان گفت تنها مراقبت الی از جوئل لحظه‌هایی خوب می‌آفریند. حتی دوستی الی و رایلی که احتمالا در فیلم‌‌نامه جز بخش‌های اساسی فیلم به حساب می‌آید، چندان خوب از آب در نیامده است و در نگاه من کمی مصنوعی جلوه می‌کند.
ولی اگر نظرمان را به قسمت پایانی معطوف کنیم، اوضاع قدری متفاوت است. قسمت نهم آبستن دو مسئله مهم و کاملا متضاد است. از سمتی ما متوجه علاقه عمیق جوئل به الی می‌شویم؛ شخصی که در ابتدا تنها با اصرار و قول تس تصمیم گرفت الی را به مقصد برساند، اکنون عشقی پدرگونه به او پیدا کرده است‌. ولی این علاقه چگونه به مخاطب منتقل می‌شود؟ در انتهای قسمت هشتم و پس از جدال سخت الی با مرد به ظاهر مذهبیِ حال‌بهم‌زن که حتی در بد بودن هم بد است، جوئل برای نخستین بار نسبت به الی محبتی کلامی ابراز می‌کند. در حالی که دو قسمت قبل الی رسما از این حس خودش نسبت به جوئل پرده برداشت و استیصال خودش بدون او را به نمایش گذاشت.
در ادامه و در ابتدای قسمت پایانی، جوئل شروع به صحبت با الی می‌کند؛ اما نه صحبتی معمولی، بلکه از مسائلی سخن می‌گوید که به خوبی القاکننده اهمیت دختر برای او هستند. حتی در این امر زیاده‌روی می‌کند و دچار پرحرفی می‌شود. این مسئله در لحظاتی که قرار است الی عمل شود به اوج خود می‌رسد و در واقع جوئل خودش را برای دیدن دختر به در و دیوار می‌زند. این بخش‌ها جز قسمت‌های موفق سریال محسوب می‌شوند؛ چرا که که حس به‌طوری مناسب به مخاطب منتقل می‌شود. اما سر دیگر مسئله چیست؟ اکشن فیلم.
می‌توان گفت تمام کشت‌وکشتار‌های تا قبل قسمت نهم قابل‌قبول و در جهت فیلم بودند. حتی قدرت بالای جوئل در تیراندازی و شکست دادن و نجات یافتن‌های متوالی او قابل‌باور و ستودنی هستند. اما این مسئله در قسمت پایانی بسیار زیاد، خیالی و غیرواقعی می‌شود؛ جوئل مثل پشه دخل همه را می‌آورد در صورتی که لزومی ندارد. شاید منطق فیلم از این همه خون‌ریزی نمایش عشق جوئل به الی باشد، اما به نظرم این اتفاق با شکست روبه‌رو می‌شود.
در آخر بد نیست که به علت علاقه جوئل به الی اشاره کنیم. در سکانس پایانی فیلم جوئل صحبت‌هایی را مطرح می‌کند که اگر چه در ظاهر توصیه‌هایی به الی است، اما در حقیقت بیان آن‌چه بر خود او گذشته، است. این‌که می‌گوید گاهی باید فقط ادامه داد و بالاخره دلیلی برای آن پیدا می‌کنی، روند زندگی خود جوئل است. وقتی دخترش سارا کشته شد، او انگیزه زیستن خود را از دست داد؛ چنان که به اقدام خودکشی ناموفق خود اشاره می‌کند. اما پس از سال‌ها او تس را می‌یابد و این حس دوباره در او زنده می شود. پس از مرگ تس، باز هم جوئل دچار بی‌معنایی می‌شود و در آخر الی این خلاء را برای جوئل پر می‌کند و حتی درباره آن‌چه پیرامون هدف الی از سفر اتفاق افتاد دروغ می‌گوید و برای آن قسم هم می‌خورد.
در واقع همه این افراد پروژه جاودانگی جوئل بودند؛ همان چیزی که بقا و علت زیستن خود را در آن می‌بیند. این مسئله، یعنی پروژه جاودانگی، تنها چیزی است که همه آن خون‌ریختن‌های جوئل را، در راستای داشتن الی توجیه می‌کند. البته باز هم می‌گویم که صحنه‌های اکشن بسیار زیاده‌روی شده بود و تنها می‌توان با این فرض که برای شباهت به بازی مورد اقتباس هستند، آن‌ها را پذیرفت.

فیلمنقد فیلمسریال the last of us
نوشتن به مثابه رهایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید