بنظر من هیچ روز خوبی بی خودی نمیاد!
فرض کنیم تو یک ماشینیم که با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت داره سراشیبی رو به سمت پایین حرکت میکنه و مسافتی رو طی میکنه, یه روز خوب مثل این میمونه که بعد از گذر چند ساعت در این مسیر انتظار داشته باشیم در همون نقطه شروعمون قرار بگیریم(با فرض اینکه اون نقطه شروعمون خوب بوده).
اصلا با عقل جور در نمیاد, احمقانه است این حرف!
به قول جف اولسون اگر دوتا منحنی داشته باشیم, یکیش منحنی موفقیت و یکیش منحنی شکست باشه, ما در یک لحظه، تنها در یکی از این منحنی ها میتونیم قرار بگیریم. و من فکر میکنم کیفیت زندگیمون و نتایجش دقیقا داره نشون میده که توی کدوم منحنی هستیم. حالا اگر دنبال یک روز خوب هستیم مطمئنم که باید منحنیمون رو تغییر بدیم و دقیقا باید توی اولین دوربرگردون رو به بالا دور بزنیم و این بار نه با سرعت 200 کیلومتر بر ساعت بلکه با سرعتی حدود 60 کیلومتر بر ساعت باید به سمت بالا حرکت کنیم.
حالا خودتون تصور کنید که توی همین چند ساعت رو به پایین اومدن چند برابر باید زمان بذاریم تا همون مسافت رو, رو به بالا طی کنیم!
ما محکوم به این حرکتیم, یه چیزی تو مایه های افسانه سیزیف.
متن: مصطفی عباسی