در دل شبهای تاریک و صاعقهخیز، صدای جستجو در جزیرهای دوردست میپیچید، گویی ابلیس خودش را در خط قرمزهای زمان پنهان کرده بود.
دادشاه، با دستانی قدرتمند و قلبی پر از امید، در سرزمین خورشید به دنبال عشق شیشهایاش پرواز میکرد؛ او بود که برای یکبار برای همیشه، بختکهای سرنوشت را به شکار میبرد و در آن غبارهای هامون، رابطهای نو را مییافت.
دزد و نویسندهای با هم در ترن پرسرعت زندگی، به دنبال کیمیا و پریهای نهفته در میان کاغذ بیخط این جهان پر از رمز و راز بودند.
دختر دایی گمشده با داستانهای عاشقانه و حیران، سایه به سایه، دستهای خالیاش را به سوی زندگی دراز میکرد؛ در این میان، روانیهای صحنه به هم میریختند و با بلوفهای بیپایان، سعی در دزدیدن لحظات خالص داشتند.
سرزمین سبز، با بوی گلهای وحشی و باران عشق، دل شکستهها را به یاد آمدن امروز نه فردا دعوت میکرد.
سارا، با چشمانی پر از شوق و دستانی پر از درد مشترک، در کنار ترن سرنوشت، به دنبال میثاق خون و میثاق قلبیاش بود؛ او که روزی روزگاری در تهران ۵۳، ستارهای بود و امروز رئیس دنیای عشق شده بود.
بلیت تئاتر زندگی، با صیادان و شکارچیان دلها، در زیر گذر لوطی صالح، با خشم به یاد آر گذشتههای دور، به هنگامه شیرین وصال میرسید.
همهٔ پسران من، با آواز مه و ترانههای دلنشین، در کنار شاهزاده و گدا، به دنبال میراث مشترکشان بودند.
بیا تا گل برافشانیم، در این شب بیست و یکم، که دلها از صاعقههای دردهای گذشته پاک شده و پنجهٔ عدالت بر هر دستی که عشق را میشناسد، لمس کند.
عروسک فرنگی، در کنار سمک عیار و خلیل ده مرده، در آشیانهای برای زندگی، با امید به سوی آیندهای پر از نور و سرزندگی نگاه میکنند.
در نهایت، پرواز را به خاطر بسپار، که زندگی با همهٔ پیچ و خمها و دردهایش، همچنان زیباست و عشق، همیشه راهی برای بازگشت به قلبها پیدا میکند؛ در این خانه سبز، با کاکتوسهای عشق و آواز مه، زندگی همچنان جاریست.
"" مروری بر زندگی هنری خسروی سینمای ایران ""
نویسنده: مصطفی ارشد