مصطفی ارشد·۱ سال پیش"قصههای ناگفته یک نان به دست"امروز این مرد را دیدم که روی پیادهرو نشسته و نان سادهای به دست داشت، پر از قصههای ناگفته و حسهای عمیق در تار و پود نگاهش وصله شده بود.م…
مصطفی ارشد·۱ سال پیش" محدودیت یا شروعی دوباره؟ "این تصویر، قصهی غمانگیزی از زندگی روزمرهی ماست که شاید خیلیها از کنارش بیتفاوت عبور کنند.مردی که با همهی ناتوانیهایش، روی زمین نشسته…
مصطفی ارشددرارشد·۱ سال پیش" شکست، زندگی، دود و دعا "در این تصویر به وضوح حال و روز مردی را میبینیم که زیر بار مشکلات و غمهای زندگی خم شده است.داستان آدمیست که به شدت درگیر درد و رنج درونی…
مصطفی ارشد·۱ سال پیش« از سنگر تا مزرعه »«« این کاپشن ۲ سال تمام، تنِ سرباز هست؛۳۰ سال تنِ راننده تراکتور و کشاورز »»🔺️ این کاپشن، چیزی بیش از یک لباس است؛ یک تاریخ زنده است که از…
مصطفی ارشد·۱ سال پیش"" تضاد در یک قدمی ""این عکس تضادی تلخ و دردناک را به تصویر میکشد؛ در یک طرف، دستگاه خودپرداز بانک قرار دارد که نماد سرمایه و جریان پول در جامعه است؛ جایی که م…
مصطفی ارشددرارشد·۱ سال پیش"" نشئه در قلم ""نوشتن، همان لحظهای است که زمان برای من متوقف میشود.انگار هر واژه، هر جمله، ذرهای از جانم را میگیرد و بر صفحهای سفید نقش میبندد.در این…
مصطفی ارشددرارشد·۱ سال پیش"" بانک مُجرم است ""در میان هیاهوی شهر، در قلب آسفالت و دود، یک صدای خاموش فریاد میزند؛ صدایی که از دل آهن و پلاستیک برخاسته، اما رنگِ خشم انسانی را بر خود دا…
مصطفی ارشد·۱ سال پیش" فال نویسندگی "فروردین:ای صاحب فال تو نویسندهای هستی که نمینویسد. بدان و آگاه باش که شاهکار توی کار خلق میشود.**کمال طلبی را کنار بگذار و سعی کن اول عم…
مصطفی ارشد·۱ سال پیش" انتظار در گنجکوه " قسمت پایانیامیر، مقابل ماهبانو، چهارزانو زد و از سیر تا پیاز سفرنامه، اتفافات و دیدار با آقا یوسف را برایش بازگو کرد.ماهبانو، فانوس رو به چهره امیر…
مصطفی ارشد·۱ سال پیش" آخرین ایستگاه "قطارِ مترو، آرام در حال حرکت بود.مردی با پیراهن چهارخانهای و کولهای کهنه بر پشت، در میان جمعیت ایستاده بود.نگاهش خیره به روبرو بود، اما ذ…