وقتی جسارت به قلبم چنگ میاندازد، دیگر نمیتوانم خموشی پیشه کنم. جسارتم درد میکند، همان دردی که از دل تلاطمهای زندگی برخاسته است. این جسارت، نه از جنس غرور و نه از سر خودخواهی، بلکه از زخمی عمیق و دردی قدیمی سر برآورده است.
هر بار که میخواهم به سوی روشنی گام بردارم، سایهای از تردیدها و واهمهها بر من میافتد. ولی مگر میتوان به ظلمت تکیه زد و از نور گریخت؟ نمیتوانم این درد را انکار کنم، زیرا حقیقت درونی من است. این جسارت، این شجاعت برای ایستادن در برابر ناملایمات و ناعدالتیها، دردی شیرین و گرانبهاست که مرا به سوی انسانیت حقیقیام میکشاند.
جسارت، همان نیرویی است که مرا وادار میکند تا با صلابت به پیش بروم، حتی اگر همه دنیا به پشتوانهی من برنخیزد. این درد، مرا زنده نگه میدارد، به من یادآوری میکند که هنوز چیزی برای جنگیدن و ایستادن باقی است. جسارتم درد میکند، ولی این درد، نوری است که از دل تاریکی میدرخشد و راه را نشان میدهد.
بگذار دیگران بگویند که جسارتم دیوانگی است، بگذار به طعنهها و خندههاشان عادت کنم. این جسارت، همان قلب تپندهای است که مرا به سوی رویاهایم میکشاند. و من مصطفی ارشد، هرگز از این درد شکوهمند و شریف، دست نخواهم کشید.
نویسنده : مصطفی ارشد