در گوشهای از خیابانهای شلوغ و پرهیاهو، جایی که صدای بوق ماشینها و قدمهای شتابزدهی مردم به گوش میرسد، کفشهای شماره ۳۸ بوی بهشت میدهند.
هر جفت کفش، داستانی دارد؛ قصهای که در دلش نهفته است و با هر قدم، گویی دنیایی از رازها و رؤیاها را با خود حمل میکند.
وقتی به کفشهای شماره ۳۸ نگاه میکنم، انگار تمام خاطرات شیرین و لحظات ناب زندگی در آنها تجلی یافتهاند؛ این کفشها شاید زمانی زیر بارانهای بهاری خیس شده باشند، شاید روی سنگفرشهای خیابانهای قدیمی قدم زده باشند، یا شاید همراه با صاحبشان به سفری دور و دراز رفته باشند؛ بوی بهشت از آنها به مشام میرسد، بویی که از تجربهها و احساسات عمیق زندگی نشأت گرفته است.
آنها قدم به قدم با صاحبشان همگام شدهاند، در لحظات خوش و ناخوش، در لحظات پر از خنده و اشک؛ هر جفت کفش شماره ۳۸، گویی نشانی از عشق و امید را در خود پنهان کرده است.
شاید در یکی از آن لحظات ناب، صاحبشان با شوق و اشتیاق به سوی معشوقش دویده است، یا شاید با پاهایی خسته از کار، به خانهای پر از گرما و محبت بازگشته است.
این کفشها بوی بهشت میدهند، زیرا هر یک از آنها یادآور لحظاتی است که قلبها را به تپش درآورده و روحها را به پرواز درآوردهاند.
بوی بهشت از خاطراتی که در دل این کفشها نهفته است به مشام میرسد، خاطراتی که با عشق و امید عجین شدهاند؛ بوی بهشت از قدمهای محکم و استوار، از گامهای پر از شور و هیجان و از لحظات پر از آرامش و سکوت.
کفشهای شماره ۳۸، تنها پوششی برای پاها نیستند؛ آنها سفیران خاطرات و احساسات هستند.
هرگاه به این کفشها نگاه میکنم، به یاد میآورم که زندگی پر از لحظات زیبا و بینظیر است، لحظاتی که هر کدام بویی از بهشت دارند؛ شاید به همین دلیل است که کفشهای شماره ۳۸، برای من همیشه بوی بهشت میدهند.
نویسنده: مصطفی ارشد