ویرگول
ورودثبت نام
مصطفی ارشد
مصطفی ارشد
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

" یک شب، یک میزگرد با پل آستر "

شب از نیمه گذشته بود و شهر نیویورک در نورهای نئون و سایه‌های بلند ساختمان‌هایش آرام گرفته بود؛ در یکی از کافه‌های دنج، میزگردی با حضور یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان معاصر، پل آستر، در حال برگزاری بود. فضای کافه پر بود از عطر قهوه تازه و صدای ملایم جاز که در پس‌زمینه شنیده می‌شد.

پل آستر، با آن چهره‌ای که آثار گذر زمان بر آن نقش بسته، در صدر میز نشسته بود، نگاهش آرام و عمیق بود، همان نگاهی که در صفحات کتاب‌هایش نیز می‌توان یافت.
او مردی است که از دل نیویورک، شهری که داستان‌هایش را همچون مادر در آغوش می‌کشد، برخاسته و کلمات را با جادویی خاص به نگارش درآورده است.

شروع میزگرد با سوالی ساده از آستر بود: «پل، چطور نیویورک الهام‌بخش شما در نوشتن شده است؟»

آستر، با صدایی نرم و آرام، شروع به صحبت کرد: «نیویورک برای من همیشه مانند یک کاراکتر زنده بوده است، این شهر با تمام تضادها و پیچیدگی‌هایش، بستری فراهم کرده تا داستان‌های من جان بگیرند، خیابان‌های پرپیچ و خم، مردمان متنوع و تاریخی که در هر گوشه‌اش نفس می‌کشد، همگی به من الهام می‌بخشند.»

او ادامه داد: «نوشتن برای من همیشه نوعی کاوش درون خودم و محیط پیرامونم بوده است. هر داستانی که نوشته‌ام، بازتابی از تجربیات شخصی و مشاهداتم از این شهر است، نیویورک با همهٔ رنگ‌ها و زوایای تاریک و روشنش، برای من منبعی بی‌پایان از الهام و خلاقیت است.»

در میان سوالات دیگر، یکی از حضار پرسید: «چطور داستان‌هایتان توانسته‌اند به این عمق و پیچیدگی دست یابند؟»

آستر، با لبخندی ملایم، پاسخ داد: «داستان‌های من از جایی میان واقعیت و خیال برمی‌خیزند. همیشه سعی کرده‌ام مرزهای میان این دو را بشکنم و داستان‌هایی بیافرینم که خواننده را به فکر وادارد؛ هر شخصیت، هر ماجرا، بخشی از یک پازل بزرگ‌تر است که در نهایت تصویری کلی از زندگی را ارائه می‌دهد.»

شب همچنان پیش می‌رفت و سوالات یکی پس از دیگری از دل‌های مشتاق به سوی آستر روانه می‌شد. هر پاسخی از او، چراغی بود که نوری جدید بر تاریکی‌های ذهن می‌تاباند، او با آرامشی شاعرانه، از زندگی، از نوشتن، و از الهاماتش سخن می‌گفت.

در پایان میزگرد، آستر نگاهی به حضار انداخت و با لحنی گرم گفت: «نوشتن برای من یک سفر بی‌پایان است؛ هر داستان یک تجربه جدید، یک یادگیری تازه و یک کشف نو است، امیدوارم که همه شما نیز در زندگی خود به دنبال داستان‌های جدید بگردید و آن‌ها را با جهان به اشتراک بگذارید.»

شب به پایان رسید، اما کلمات پل آستر همچنان در هوا معلق بودند، همانند یک موسیقی نرم که قلب‌ها را نوازش می‌دهد.
هر کسی که آنجا بود، با دلی پر از الهام و ذهنی مملو از اندیشه‌های نو به خانه بازگشت، به امید آن که روزی بتواند داستان‌های خود را همچون آستر روایت کند.

نویسنده: مصطفی ارشد

پل آسترادبیات آمریکا
* نویسنده و شاعر * صاحب کتاب‌های : شاعرانه‌ی عشق - اناردون – داستان‌های زیرپوستی - عشق، قرنطینه، مرگ و چندین اثر مشترک دیگر در نشرهای مختلف داستان‌نویس اجتماعی و طنز http://www.mostafaarshad.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید