۱۸ سال پیش وقتی تازه جادوی اینترنت و کامپیوتر را در ۱۸ سالگی کشف کرده بودم دوره اوج وبلاگ نویسی فارسی بود. پرشین بلاگ، بلاگ اسکای و بعد تر بلاگ اسپات. برای من عاشق فیلم و سینما وبلاگ جایی بود برای منتشر کردن بی دردسر ترجمه های سینمایی ام. چون برای یک دختر ۱۸ ساله ساکن شهری جز تهران امکان دسترسی و انتشار این متن ها هیچ جوره وجود نداشت. پرشین بلاگ در دسترس تر بود و اسم وبلاگم را گذاشتم اسم یکی از فیلم های فیلمساز محبوب اون دوره ام «نور زمستانی » به یاد اینگمار برگمان. یادم نیست چطور ما وبلاگ نویس ها همدیگر را پیدا می کردیم. ولی دوستی های جذابی بینمون شکل گرفت. گروهی بودیم که وبلاگ هامون درباره سینما بود مثل آیز واید شات، همشهری کاوه، سورنا و خیلی های دیگه...هر کدوم اهل شهری بودیم و هر از گاهی در تهران دور هم جمع می شدیم. عشق هایی این وسط شکل می گرفت و به هم می خورد و شاید به ازدواج می رسید. همسر سابقم نویسنده یکی از همین وبلاگ ها بود.
از چند سال که از نوشتن وبلاگ گذشت و تب و تاب وبلاگ نویسی خوابید با شروع دستگیری گروهی از وبلاگ نویس ها، من که حالا ازدواج کرده بودم و به تهران مهاجرت با همان گروه وبلاگ نویس جلسه های دیدن فیلم داشتیم عموما در خانه سپینود ، دوره طلایی بود هنوز فیلم نمی ساختم کاوه هم هنوز فیلم نمی ساخت ولی ما با ولع فیلم های تاریخ سینما و فیلم های روز را میدیدم و درباره اش می نوشتیم.
وبلاگ نویسی من کم کم تبدیل شد به نوشتن در روزنامه ها و ماهنامه فیلم نگار یا فضاهای مطبوعاتی دیگه ولی اون رهایی و آزادی که نوشتن در وبلاگ به من می داد هرگز در اون فضاها تجربه نکردم. کم کم و بعد از اتفاقات ۸۸ فاصله ام با فضای مطبوعات کم و کم تر شد. حالا اولین فیلم مستندم را هم ساخته بودم و در شرف ساخت دومین فیلم بودم. با گروهی از بچه های فیلمساز وبسایتی راه انداختیم هنوز شوق نوشتن درباره مستند در من زنده بود. شادی و انرژی داشتن اون وبسایت چیزی بود ورای ساختن فیلم مستند. اما کم کم چراغ اون هم مثل بسیاری از کارهای گروهی دیگه کم نور و کم نورتر شد. و فاصله من با نوشتن بیشتر. نوشتن برایم تبدیل شد به نوشتن قصه فیلم هایم. از اون جمع وبلاگ نویس هر کسی یک طرف رفته بود بعضی سینما را رها کرده بودند و تعداد کمی مثل کاوه مظاهری، نویسنده وبلاگ همشهری کاوه با جدیت کارش را دنبال کرد و حالا جز فیلمسازهای جوان موفق ایرانه. بیشتر درگیر ساختن فیلم مستند شدم. پروسه طولانی و گاهی زجرآوری که جذابیتش همین مبارزه مداوم برای بیان کردن روایتی از گوشه ای از این جهان هست و همین هست که لذت بخشش می کند. اما در همه این ۱۰ سال گذشته که مداوما مشغول ساخت فیلم مستند یا تهیه کردن فیلم مستندی بودم که هر کدام ۴ یا ۵ سال پروسه ساختش طول کشیده و اغلب همزمان چند پروژه را پیش برده ام ، در لحظات بسیاری بوده که دلم عمیقا برای نوشتن در فضایی که نه آنقدر رسمی و خط کشی شده باشد و نه بی مخاطب تنگ شده.
در مستند نگاری دلم می خواهد درباره روایت های مستند و ناداستانی ام بنویسم از مشاهدات روزمره ام تا مواجهه با فیلم های مستند. بیشتر درباره سینمای مستند جهان می نویسم و معرفی هر آنچه که به ما به عنوان مخاطب یا خالق اثری یا هر دو کمک کند تا دنیای خود را بزرگ و بزرگ تر کنیم.