دانستی که بودنت، دارد برایم عادی و عادت میشود که اینگونه، به ناگهان رفتی! بیهیچ رد پایی! رفتی که بیشتر بخواهمت! خواستنی از جنس نبودن! ندیدن! از جنس به یاد آوردن یک رویا، یک خواب.
رفتی که دیگر، از روی عادت نخواهمت. حالا، رفتنت و نبودنت، ایکاش عادتم نشود.
و اگر نبودنت هم خواست برایم عادی شود، کاش بدانی و برگردی!
خواهی دانست؟ چگونه؟ وقتی رفتهای، چگونه روزی خواهی فهمید که دارم به نبودنت عادت میکنم؟ چگونه خبر خواهی شد؟
میدانم که خواهی دانست! و میدانم که...