همانطور که به انتخابات ایران نزدیک میشویم و با در نظر گرفتن این موضوع که خیلی از اشخاص در رأیدهی مردد هستند، به نظرم بسیار پراهمیت است که نگاهی گذرا به تئوری کمتر شناختهشده پارادوکس رأیدهی بپردازیم. پارادوکس رأیدهی، این سؤال را مطرح میکند که آیا رأی دادن اصولاً منطقی است یا خیر. ادعا میشود، فردی که به فکر منافع شخصی خود است، جهت تغییر نتیجه یک انتخابات باید رأی دهد و اینیک تفکر منطقی است. تئوری پارادوکس رأیدهی این ادعا را به چالش میکشد.
پیش از ورود به موضوع اصلی، باید دو نکته را روشن کنیم:
تئوری پارادوکس بر مبنای سه گزاره منطقی بنا شده و اگر هر سه گزاره اثبات شوند، تئوری اثبات خواهد شد:
گرچه در تعریف کلماتی مانند منطقی یا منفعت شخصی اختلاف وجود دارد، اما بهصورت کلی دو گزاره نخست به شکل شهودی قابلپذیرش هستند. درنتیجه اگر بتوان گزاره سوم را اثبات نمود، تئوری پارادوکس رأیدهی در زیر سؤال بردن باور رایج «رأیدهی منطقی و در جهت منافع شخصی است» موفق خواهد بود.
الف) ابتدا احتمال ایجاد تغییر موردنظرمان را توسط آن عمل محاسبه مینماییم.
ب) سود تغییر موردنظر را مینویسیم.
ج) در نبود آن تغییر موردنظر، چه زیانهایی نصیب ما میگردد؟ آن زیانها را لیست میکنیم.
حال با ضرب «الف» درمجموع «ب» و «ج» تصمیمگیری حاصل خواهد شد.
پیچیده و گیجکننده شد؟ نگران نباشید، در ادامه برای تفهیم بیشتر، با یک مثال ساده آن را تشریح خواهیم کرد.
2. یک کاندید پیروز، ممکن است قطاری از مزایای فراوان، بسیار زیاد و خارقالعادهای با خود حمل کند (بخش «ب» و «ج» تیک میخورند)، اما درهرصورت احتمال اینکه رأی یک شخص، تأثیرگذار، قاطع و حیاتی باشد، به شکل فضایی کوچک است (بخش «الف» تیک نمیخورد). بهعبارتدیگر، هیچکس نمیتواند ادعا کند که رأی من باعث پیروزی کاندید A شد. به همین دلیل مزیت رأیدهی عملاً به صفر تقلیل مییابد.
3. هزینه، ضرر و زیان رأیدهی قطعاً از هیچ بالاتر است. برای مثال، حداقل و در خوشبینانهترین حالت، چندین ساعت زمانی که میتوانست صرف یادگیری، کسب ثروت و یا خانواده شود، کاملاً هدررفته است. همچنین رأیدهی یک کنش سیاسی است و در یک کنش سیاسی همیشه احتمال نزاع با دیگران، از دست دادن دوستان، دستگیری سیاسی، طرد شدن اجتماعی و غیره نیز وجود دارد. هزینههای بسیار دیگری وجود دارند که خواننده و مخاطب فهیم، هوشمند و گرانقدر ما، میتواند برای خود لیست نماید.
4. زیان رأیدهی بیش از سودش است.
با توجه به اینکه احتمال تقلیل یافتن یک انتخابات بزرگ به یک رأی تعیین کننده، نزدیک به صفر است، در نتیجه شخص منطقی که به سمت منافع شخصی خود درحرکت است، هیچگاه رأی نخواهد داد.
در صورت پیروزی کاندید A، شخصاً به شما 1 میلیارد تومان هدیه میکند.
در صورت پیروزی کاندید B، شخصاً از شما 1 میلیارد تومان بهزور میگیرد.
در نگاه اول، حرکت منطقی رأی دادن به کاندید A است. زیرا این انتخابات کاملاً مستقیم، سنگین و محکم در زندگی شما اثر خواهد گذاشت. اما مسئله اینجاست، احتمال اینکه یک رأی شما واقعاً اثرگذار، حیاتی و تعیینکننده باشد، آنقدر پایین است که بازهم هزینه رأیدهی بهمراتب بیشتر از سودش خواهد بود.
اگر فرض کنیم که ۱ میلیون رأیدهنده وجود داشته باشد، بدان معناست که احتمال حیاتی بودن رأی شما، ۱ در ۱,۰۰۰,۰۰۰ خواهد بود و بدین صورت سود رأیدهی را حساب میکنیم:
(1/1,000,000) X(1,000,000,000T+1,000,000,000T)=2000T
یعنی شما با رأی دادن، تنها ۲۰۰۰ تومان به دست میآورید! حال این ۲۰۰۰ تومان مزایا را، کنار همه معایب رأیدهی بگذارید و خود تصمیم بگیرید که آیا یک فرد منطقی که برای منافع شخصی خود میجنگد، بهپای صندوقهای رأی خواهد رفت یا خیر.
بله ممکن است مزایای پیدا و پنهان دیگری نیز وجود داشته باشند، اما هدف از بیان این مثال، آن است که احتمال ۱ در ۱,۰۰۰,۰۰۰ و یا در کشور خودمان، ۱ در ۵۰,۰۰۰,۰۰۰، آنقدر ناچیز است که همه مزایای بالقوه و بالفعل رأیدهی را از بین میبرد.
از طرفی دیگر، آیا چنین معادلهای، بدان معناست که رأیدهی غیرمنطقی است؟ اثبات این گزاره نیز مشکلات زیادی به همراه دارد؛ زیرا، اگر همه افراد منطقی به موضع مطرحشده پایبند باشند، باید بپذیریم که سیاستمداران ما توسط افراد غیرمنطقی، مجنون و دیوانه انتخابشدهاند! بااینکه شاید خیلیها این باور را داشته باشند، اما چنین نتیجهگیری خود مشکلساز است و راهحل مناسبی ارائه نمیدهد.
نتیجهگیری دیگری نیز میتوان گرفت؛ استدلال ما برای رأیدهی، این نباشد که ما بهعنوان رأی تعیینکننده، حیاتی و نهایی به خود بنگریم، بلکه هدفمان چیز دیگری باشد. در پاسخ به تئوری پارادوکس رأیدهی، چهار نظریه ارائهشده که بر همین منطق استوار هستند:
بااینکه تعیینکننده بودن رأی یک شخص در انتخابات نزدیک به صفر است، اما درهرصورت میتواند با رأیدهی در اعطای آزادی عمل، اختیار و تعهد بیشتر به کاندید موردنظر (یا بالعکس) مشارکت کند.
این تئوری موانعی را نیز سر راه خود میبیند. برای مثال ، این سؤال پیش میآید که آیا این آزادی عمل، اختیار و تعهد بالا واقعاً در عمل کارساز هستند؟ یا اینکه، باوجود مزایای ذکرشده، آیا بازهم در برابر معایب رأیدهی بازنده خواهند بود؟
فرض کنید در یک روستای سرسبز، همه مردم دامدار هستند. در این صورت:
هر شخصی بهصورت فردی انگیزه قدرتمندی برای چرای بیرویه دارد، اما انگیزه جمعی، دقیقاً خلاف انگیزه فردی است.
در رأیدهی نیز مسئله مشابهی وجود دارد. انگیزه فردی یک شخص برای رأی ندادن بالاست اما قطعاً انگیزه و هدف جمعی یک جامعه برای انتخاب یک سیاستمدار دموکراتیک، مایل به صندوقهای رأی خواهد بود. خیلیها برای حل این مسئله و از بین بردن انگیزه فردی، قراردادن جریمه برای رأی ندادن را پیشنهاد دادهاند. استدلال بدین شکل است که اگر برای چرای بیرویه جریمه سنگینی وجود داشته باشد، یک فرد انگیزه زیادی برای عدم چرای بیرویه پیدا میکند، زیرا زیان این عمل از سودش بهمراتب بیشتر است. البته رأی دادن اجباری نیز مشکلات زیادی به همراه دارد که جای اشاره به آنها در این یادداشت نیست.
بنابراین اقلیتهای دموگرافیکی مثل اقلیتهای دینی، جنسی و یا قومی انگیزه قدرتمندتری برای شرکت در انتخابات دارند.
مشخصاً انسان پیچیدهست و عوامل متعدد دیگری برای رأیدهی وجود دارند. تقلیل دادن تصمیمات افراد به یک نظریه از خرد به دور است و مطمئناً هر شخصی با توجه به مجموع این عوامل و بیشتر از آن، بهپای صندوقهای رأی خواهد رفت. در نهایت، تصمیم با خود شماست؛ هرکس باید هزینه رأیدهی یا خلاف آن را محاسبه کند و خود تصمیمگیرنده نهایی باشد. توصیه دارم که از اشتباه کردن نهراسید؛ هیچ جامعه مترقی از خلأ به کمال نرسیده است. انسانهای آن جامعه با تصمیمگیری اشتباه در فضای آزادی مطلق رشد میکند و هیچکس نمیتواند به هیچ بهانهای، آزادی انتخاب، حق اظهارنظر و حق تعیین سرنوشت را از کسی سلب کند.