بخش اول: فمینیسم چیست؟
یک فریب، دروغ و ناآگاهی بزرگی در جهان امروز در جریان است که زنان را به طرز اعجابانگیز و شگفتآوری تحت تاثیر قرار داده. این دروغ بزرگ به قدری فریبنده است که زنان را تلقین ذهنی (به انگلیسی: Mental Indoctrination) میکند و شستشوی مغزی (به انگلیسی: Brainwashing) میدهد؛ به طوری که این افراد توانایی تفکر منطقی را از دست میدهند. این فریب بزرگ، فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) نام دارد. آنها هرچه که به خوردشان بدهند باور میکنند؛ همچون رباتی برنامهریزی شده که تنها به اربابش گوش فرا میدهد.
حال ما زمانی که به موضوعهای فمینیسم نگاهی میاندازیم، میبینیم اساس و تاریخی که فمینیسم را به وجود آورده، با آن عدالت حقیقی (و نه برابری) که زنان همیشه به دنبال آن بودهاند، بسیار متفاوت است. بعضی از حقوقی که فمینیسم معرفی کرده، به واقع مخالف خود زنان و ساختار وجودی آنهاست که نتیجه آن، ترویج و تبلیغ همجنسگرایی و دیگر انحرافات است. این موضوع با حمایت و دخالتهای سرمایهداران در سازمان ملل در قالب یک منشور درآمد که در کنفرانسهای زنانه از آن حمایتهای بسیاری میشود.
دامنه چیزی که مناسب و عادلانه بود، حال به یک فمینیسم رادیکال مبدل شده که مردان را دشمن تلقی نموده است. آنها سخن از جامعه مردسالار میزنند و تنها راهی که زنان میتوانند واقعاً آزاد باشند این است که از شوهر خود طلاق بگیرند و به دنبال روابط آزاد باشند. البته همه آنها موافق طلاق حقوقی نیستند و معتقدند، زن حتی زمانی که متاهل است، میتواند آزادانه با دیگران اشخاص (چه مرد و چه زن) رابطه جنسی برقرار کند.
مخصوصاً زمان حال که با پیشرفت علم، زنان میتوانند بدون دخالت مستقیم مردان بچه دار شوند. بانکهای اسپرم در سراسر جهان وجود دارند و همه میتوانند اسپرم تحویل گرفته و بچه دار شوند. پس میگویند ما به مردان نیازی نداریم! اما البته که به مردان برای تولید اسپرم و اهدا آن به بانکها نیاز دارند، پس اینطور نیست که به مردان نیازی نداشته باشند. اما موضوع این است که تعهد در رابطه و ازدواج را به دیده ظلم بالای زنان میبینند. آنها قبول ندارند که به قول نقی معمولی، مرد هِد فامیل یا سرپرست خانواده است. آنها این را ظلم میپندارند.
بنابراین آنها به نظام خانواده حملهای راهاندازی کردند. این موضوع بر کنفرانسهای مرتبط با سازمان ملل و غیره حکمرانی میکند و غالب شده است. خانواده از هم بپاشد، مصرفگرایی به اوج خود میرسد و اگر مصرفگرایی رواج پیدا کند، ثروت سرمایهداران نیز تصاعدی رشد خواهد کرد.
میخواهی اهداف این جنبش را دریابی؟ نیازی به تئوریهای توطئه یا مدارک و منابع غیر معتبر نیست. این اهداف را زبان خودشان بشنو:
«تا سال 2000 فرزندان خود را طوری بزرگ خواهیم کرد که به نیروی بشری (سرمایه و پول) باور داشته باشند و نه به خدا.»
- گلوریا استاینم، رهبر جنبش فمینیستی آمریکا و مامور سازمان CIA
«از آنجایی که ازدواج و تعهد باعث بردگی زنان میشود، واضح است که جنبش زنان باید بر روی حمله به این تشکیل خانواده باشد. آزادی زنان بدون نابودی ازدواج امکان پذیر نخواهد بود.»
- شیلا کرونین، رهبر رادیکال فمینیست
«خاتمه دادن به ازدواج یک شرط لازم برای آزادی زنان است. بنابراین برای ما مهم است که زنان را ترغیب به ترک شوهرانشان کنیم و حتی نگذاریم که خارج از ازدواج، با یک مرد زندگی کند. تمام تاریخ را باید به دیده ظلم بر زنان از سر نوشت. ما باید به ادیان زنانه گذشته چون افسون و جادوگری بازگردیم.»
- اعلامیه فمینیسم، مکتوب درج شده در سال 1971
«برای اینکه اطفال را با مساوت بزرگ کنیم، باید آنها را از خانواده جدا ساخته و در اجتماع بزرگ کنیم. ما باید آنها را از هرگونه تاثیرگذاری مردان دور نگه داریم.»
- ماری جو بین، رئیس فمینیست مکتب پژوهش روی زنان
«مهربانترین کاری که یک خانواده بزرگ برای یکی از نوزادان خود میتواند انجام دهد، این است که او را بکشد.»
- مارگارت سنگر، بنیان گذار والدین پلان شده منجر به رژه سقط جنین
«سقط جنین نیاز مبرم میلیونها زن در سراسر دنیاست؛ برای تحقق رویای فردای بهتر.»
- بنیاد اکثریت فمینیستی
«باید خانوادهها از بین رفته و مردم راه بهتری برای همزیستی بیابند. فروپاشی خانوادهها یک روند انقلابی عینی است.»
-لیندا گوردون، فمینازی
بخش دوم: منشاً اصلی جنبش فمینیسم
این عجیب است که امروز زنان، در مورد نقش خود در اجتماع سردرگرم هستند. آنها حیران هستند، چون میبینند تلاشهای زیادی تحت نام فمینیسم صورت میگیرد تا چنین سردرگرمیهایی در میان مردم ایجاد شوند. در نتیجه، ازدواجها و خانوادهها، اساس و پایه نظام اجتماعی و اخلاقی در معرض خطر قرار میگیرند.
بیشتر این مشکلات مربوط به نظام سرمایهداری و جنبش مورد علاقهاش، فمینیسم است؛ زیرا آنها ذهن زنان را طوری تغییر داده که زنان ارزش واقعی خود و مسئولیتهای مهمی را که در این جهان دارند، به کل فراموش کنند.
چیزی که مردم و بسیاری از خود فمینیستهای عامی، در مورد فمینیسم فکر میکنند، این است که زنان خواهان معاش مساوی بوده و از سخت گیریهای خاص اجتماع آزاد باشند. ممکن است فکر کنیم که این جنبشی است برای خاتمه دادن به ظلم علیه زنان؛ اما هدف اصلی بسیار جدی تر از این حرفهاست. آنها با تغییر دادن معنای آزادی، زنان را برده و کالای فیزیکی معرفی میکنند تا جامعه مصرفگرا بتواند پول بیشتری به جیب سرمایهداران بریزد.
همه ما شاهد زیر جنبشهای فمینیستی مانند: «برهنگی، آزادی است»، «هر کسی میتواند فاحشه خطاب شود»، «مردان باید از مسئولیت جامعه کنارهگیری کنند»، «پوشاک اختیاری است»، «برهنگی به معنای فاحشگی نیست» و ... بودهایم. اما یکبار، حتی یکبار شاهد جنبش بزرگی علیه لوازم آرایشی یا عملهای زیبایی توسط فمینیسم نبودیم. آیا ما باید باور کنیم که این جنبش به صورت کاملاً خود جوش و برای به پایان رساندن ظلم علیه زنان ایجاد شده است؟
«هیچ راهی قویتر از زنان برای نفوذ به مردان وجود ندارد؛ آنها باید مطالعه اصلی ما باشند. ما باید خود را متمرکز به افکار خوب آنها کرده و تشویق به آزادی از استبداد افکار عمومی و ایستادگی برای حقوقشان کنیم. این یک تسکین بینظیر برای ذهن برده شده آنهاست که از هرگونه بند رها شوند؛ زیرا آنها تنها در تمایلات (تحسین شخصی) افراط میکنند.
-آدام وایسهاپوئت، فیلسوف آلمانی و یکی از نظریه پردازان فمینیسم مدرن
به طور کلی دو دلیل اصلی برای ایجاد جنبش فمینیسم و تامین مالی آن توسط بزرگترین سرمایهداران دنیا وجود دارد:
1. قبل از این جنبش، آنها نمیتوانستند از نصف جامعه مالیات بگیرند.
2. حال که بچهها از سنین کودکی به مدرسه میروند، آنها میتوانند کودکان را با روش خودشان تربیت کنند تا نظام خانواده را از بین ببرند؛ بنابراین با فروپاشی خانواده ثروتشان تصاعدی بالاتر خواهد رفت. این کودکان، نه والدین، بلکه مدرسه را خانواده خودش میپندارد.
به نظر تو چند نفر از فمینیستهای وطنی میدانند که CIA مجله «مس» (Ms. Magazine) را با اهداف بیان شده (گرفتن مالیات از زنان و تخریب نظام خانواده) حمایت مالی کرده است؟ این موضوع را گلوریا استاینم (که در قسمت قبل از آن نقلقول کرده بودیم) در یکی از کتابهایش با افتخار بیان کرده بود. تفرقه بینداز و حکومت کن. آنها روی مشکل اصلی و مهمی تمرکز کردند و از طرق مختلفی اصلاحاتی در امور زنان ایجاد کردند، ولی هدف اصلی طبقه ممتاز کمک کردن به آنها نبود؛ آنها میخواستند واقعاً اصلاحاتی آورده و مردان را از آنان دور سازند.
دلیلی که ما باید این جنبش را حتی در ایران جدی بگیریم، این است که سران فمینیسم جبهه گیری میکنند، گمانهایی به وجود میآوردند و ایدئولوژیهای خود را بر ما تحمیل میکنند. همه ما میدانیم که قوانین را سرمایهدارها مینویسند و این جنبش نیز قوانین و محاکمهها را تحت تاثیر قرار میدهد. عوام نیز با روشنفکری کاذب و مغرورانهای که در آنها به وجود آمده، به این امر خواسته یا ناخواسته و با ژست مدرنیسم کمک میکنند.
آنها در صنعت سرگرمی (مانند قوانین اسکار) و سیستم آموزشی تاثیر عظیمی میگذارند؛ تنها کاری که باید انجام دهی، این است که نگاه واقع بینانهای به دانشگاهها داشته باشی. در دانشگاهها معلمان مدارس آموزش میبینند و خواهی دید که در سالهای آتی، به چه شکلی سیستم آموزشی ذهنیت دهی میکند.
فمینیسم سعی دارد قوانینی وضع کند که ما مجبور شویم با آن قوانین زندگی کنیم؛ قوانینی که بر خلاف ارزشها، خواستها و اخلاقیات تاریخی و وجودی انسانهاست. آنها سعی میکنند این ایدهها و نظرات خود را از هر طریق ممکن بر ما تحمیل کنند؛ خواه از طریق سیستم آموزشی باشد، خواه سرگرمی. نتیجه این تحمیلها که با نام آزادی صورت میپذیرد، جامعهای اسیر و شستشوی مغزی داده شده است.
متاسفانه امروزه بسیاری از مردم، حتی مردان، از جنبش فمینیستی پیروی میکنند، بدون اینکه هدف پشت این جنبشهای سرمایهمحور را بدانند. زیرا اکثر حقیقتهای پشت پرده این جنبش از دیدگاه عوام پنهان میماند، اگرچه بسیار آشکار است. هنر تبلیغات این است که با وجود آشکار بودن جنبههای منفی یک چیز، بازهم بتواند آن چیز را بفروشد. فمینیسم به بدیهیترین، واضحترین، روشنترین، شفافترین، صریحترین، مستقیمترین و سادهترین شکل ممکن اهدافش را بیان کرده و خواهان از بین بردن ارزش زن و خانواده است؛ اما بازهم بسیاری این حقیقت آشکار را به معنای واقعی کلمه نمیبینند.
بخش سوم: سوالاتی که هیچ فمینیستی نمیتواند پاسخ دهد
«زنان احساساتیتر، عصبیتر و زودرنجتر هستند و ممکن است مشکلات روانی وخیمی را آشکار نمایند. هورمونهای زنانه باعث ثبات کمتر و خود کنترلی ضعیفتر میشوند که در نهایت به احساساتی تر شدنشان نسبت به مردان میانجامند. این هورمونها منجر به بیثباتی عروقی، تپش قلب، قرمزی پوست و دیگر بیماریها میشوند و بدین ترتیب، ما شاهد حملات عصبی گاه و بیگاه و گریه و خندههای هیستریک از زنان هستیم.
زنان از مردان ضعیفتر هستند. یک زن قدرت عضلانی، گلبولهای قرمز و ظرفیت تنفسی کمتری نسبت به مرد دارد. زنان از مردان کندتر میدوند، وزنههای سبکتری بلند میکنند و به طور کلی هیچ ورزشی نیست که زنان بتوانند با مردان به رقابت بپردازند. زنان از مردان صلابت و استقامت کمتری دارند و پروژههای کمتری را نیز میتوانند به اتمام برسانند. یک زن نمیتواند با مرد بجنگد. به اینها، عدم ثبات، عدم کنترل و شکنندگی ساختاری را نیز اضافه کنید. اینها فکت هستند. بنابراین به طور کلی میتوانیم بگوییم که زنان به صورت بیولوژیک محدودیت بیشتری نسبت به مردان دارند.»
اگر این متن کوتاه را در کشورهای اسکاندیناوی، خصوصاً سوئد، میخواندی، به جرم جنسیتزدگی بازداشتت میکردند. شاید فکر کنی که این متن توسط یک مرد ضد فمینیسم نوشته شده، اما باید بگوییم که نویسنده این متن، سیمون دو بووار، مادر فمینیسم مدرن است که نه تنها ستون فمینیسم نو را بنا نهاد، بلکه مفاهیم پایهای موج دوم فمینیسم را نیز تعریف نمود. به جرات میتوان گفت که او یکی از با نفوذترین اشخاص جنبش فمینیسم است.
اما هدف سیمون از بیان این نظرات به ظاهر ضد زنانه چی بود؟ موضوعی که در ادامه خواهیم گفت، تعریف اساس، پایه و ریشه فمینیسم است. شاید این موضوع کمی پیچیده به نظر بیاید، اما سعی میکنیم به سادهترین و صریحترین شکل ممکن بیانش کنیم.
- ستونهای فمینیسم از کاه ساخته شده است.
در فلسفه ما دو مکتب داریم که معمولاً مقابل یکدیگر قرار میگیرند. یکی به نام اِسنسیالیسم (به انگلیسی: Essentialism) و دیگری اگزیستانسیالیسم (به انگلیسی: Existentialism).
مکتب اول، یعنی اسنسیالیسم میگوید، همه ما یک سری ویژگیهایی داریم که ذاتی هستند و با تولد هر فرد و بدون اراده او به وجود میآیند؛ یعنی به صورت پیشفرض، هرکس یک سری ویژگیهایی دارد و در زندگی نیز، با توجه به این ویژگیها رشد و فعالیت میکند. به عبارت دیگر، زندگی از قبل معنا دارد و جهان بی هدف نیست.
برای مثال تقریباً همه مردان، با خصوصیتهایی مردانه متولد میشوند. در نتیجه انسان با توجه به داشتن خصوصیتهای مردانه، در جامعه به عنوان یک مرد فعالیت میکند و هم خودش و هم دیگران از او به عنوان یک مرد یاد میکنند.
مکتب دوم، یعنی اگزیستانسیالیسم، به ما میگوید، درست است که ما یک سری ویژگیهای ذاتی و بیولوژیکی داریم، اما هیچ الزامی نیست که یک شخص با توجه به این ویژگیها رشد و فعالیت کند. این مکتب یک نوع پوچگرایی است، اما با یک تفاوت. میگوید با اینکه زندگی از قبل هیچ معنایی ندارد و خلقت بی هدف است، اما ما میتوانیم خودمان معنای زندگی را بسازیم.
برای مثال تقریباً همه زنان با خصوصیتهای زنانه متولد میشوند؛ اما این موضوع ربطی به آینده آنها ندارد و نیازی نیست که حتما این شخص به عنوان یک زن شناخته شود. او میتواند هرطور که دلش میخواهد رفتار کند و به زندگیاش هر معنایی که دلش میخواهد بدهد.
به طور خلاصه، اسنسیالیسم میگوید زندگی معنا دارد و تو باید بر اساس ذات و ویژگیهایت رفتار کنی، اما اگزیستانسیالیسم میگوید که ذات بی معناست، زندگی پوچ است و این ما هستیم که به به صورت ذهنی به آن معنا میبخشیم.
ویژگی مهم دیگر فلسفه اگزیستانسیالیسم، آزادی مطلق است. این مکتب میگوید انسان، زمانی انسان است که آزاد مطلق باشد و به هیچ چیز تعلق نداشته باشد. از نظر اگزیستانسیالیستها، انسان اگر به خدا ایمان داشته باشد، تسلیم خدا میشود و این تسلیم شدن، آزادی انسان را سلب میکند. اگزیستانسیالیسم میگوید حتی اگر انسان عاشق شود، یعنی برده عشق شده و دیگر آزاد نیست. اگر کسی به دنبال کمال خود و حقیقت باشد، برده کمال و حقیقت شده و دیگر آزاد نیست. اگر مادری به فرزندش عشق بورزد، برده عشق مادر به فرزند شده و دیگر آزاد نیست و اگر کسی به دیگری مهربانی کند، برده مهربانی شده و دیگر آزاد نیست.
با این توصیفها، حال میتوانیم به علت برخی از اظهار نظرهای فمینیستی پی ببریم. وقتی میگویند زن میتواند هر نقشی را که بخواهد در جامعه داشته باشد، به همین دیدگاه آنها از آزادی باز میگردد. وقتی میگویند زن با ازدواج زندانی میشود، علتش این دید است. آنها حتی پارا فراتر گذاشته و عشق مادر به فرزند را نیز مخالف آزادی انسان میدانند و آن را زندانی شدن توصیف میکنند.
- هسته مرکزی فمینیسم متناقض، مبهم و سست است.
اساس فمینیسم بر مکتب اگزیستانسیالیسم بنا شده است. فمینیسم میگوید؛ بله، بین مردان و زنان تفاوتهای بیولوژیکی وجود دارد و ما قبول داریم که زنان احساساتیتر و ضعیفتر از مردان هستند. اما، این تفاوتهای بیولوژیکی، روانی و احساسی برای ما اهمیتی ندارد و مهم نیست. با وجود این تفاوتها، باید برابری جنسیتی وجود داشته باشد.
حال ما با استفاده از حق آزادی بیان 6 سوال طرح میکنیم و پاسخ آن را به فمینیستها واگذار مینماییم:
1. اگر ویژگی اصلی انسان آزاد بودن مطلق است و هرگونه وابستگی و تعلق، او را از آزاد بودن و در نتیجه انسان بودن میاندازد، پس چطور کسی میتواند هم پیرو مکتب اگزیستانسیالیسم باشد و هم آزاد مطلق؟ آیا همین پیرو اگزیستانسیالیسم بودن، یک نوع گرفتاری و زندانی شدن نیست؟
2. میگویند انسان آزاد مطلق است. آزاد مطلق، یعنی در انتخاب هم آزاد مطلق است. با این وجود، اگر کسی بخواهد و بتواند عاشق شدن را انتخاب کند، دیگر آزاد مطلق نیست. زیرا با انتخاب عشق، زندانی عشق شده. اگر هم کسی بخواهد، اما به خاطر مکتب اگزیستانسیالیسم نتواند عاشق شود، دیگر آزاد مطلق نیست؛ زیرا توانایی انتخاب آزاد از او گرفته شده. این تناقض چطور حل میشود؟
3. چرا با وجود تفاوتهای ذکر شده، بازهم باید برابری جنسیتی وجود داشته باشد؟
4. چرا ما باید یک موضوع ذهنی را (به انگلیسی: Subjective) - یعنی موضوعی که وابسته به تفکر شخص است - بپذیریم؟
5. چرا ما باید تفاوتهای وجودی، روانی، بیولوژیکی و احساسی بین مردان و زنان را نادیده بگیریم؟
6. چرا ما باید غریزه پدر بودن مرد و مادر بودن زن را نادیده بگیریم و آنها را برابر فرض کنیم؟ اگر یک مرد را مادر و یک زن را پدر کنیم، بر خود آنها و فرزندانش تاثیرات منفی روانی و فیزیکی نمیگذارد؟
بخش چهارم: چهرهای زشت در پس ماسکی زیبا
فمینیسم جنسیتزدگی را ترویج میکند.
سیمون دو بووار، در یکی از کتابهایش، تصویری منفی از جنس نر به صورت کلی - و نه فقط انسانها - با ارائه مثالی از زندگی پستاندارن ترسیم میکند و به نوعی مرد بودن را یک نوع نقض و گناه میداند. به طور خلاصه او میگوید که طبیعت جنس نر (او از جمله Male by nature استفاده کرد که شامل همه جنسیتهای نر و به طور کلی مردان میشود) این است که تسلط (به انگلیسی: Dominance) داشته باشد. جنس نر، همیشه زنان را مطیع (به انگلیسی: Submissive) میکند و ما باید این موضوع را تغییر دهیم. این یعنی مردان طبیعتشان ظالم است و به عنوان یک فرد بد زاده میشوند.
اولین سوالی که پیش میآید، این است: آیا این موضوع از طریق فلسفی، روانشناسی، جامعه شناسی یا اقتصادی به اثبات رسیده است؟ آیا ما در طول تاریخ، زنان سفید پوستی را نداشتیم که به مردان سیاه پوست ظلم کنند؟
فمینیسم تاریخ را تغییر میدهد.
فمینیسم میگوید همسران و مادران، بردگان مردان هستند. سیمون به صراحت زنان را برده خطاب میکند؛ زیرا در طول تاریخ همیشه زن برای مرد آشپزی و تمیزکاری و از فرزندانش مراقبت میکند و هیچ پولی بابت خدماتش دریافت نمیکند. اما آیا این موضوع حقیقت دارد؟
فرض کنیم ما یک زن به اسم ترانه و یک مرد به نام شهاب داریم. این دو ازدواج کردهاند. ترانه با احساس مسئولیتی که دارد، در بیرون از خانه برای شوهرش کار میکند. او باید برای خانواده پول دربیاورد. شهاب در خانه میماند. ترانه شاغل است و پولی که در میآورد را برای شوهر و فرزندانش خرج میکند. ترانه کارگر شهرداری و یک پاکبان است و از صبح تا شب مشغول نظافت خیابانها برای یک لقمه نان است.
او در این کار با مشکلات پزشکی فراوانی مانند کمردرد های مزمن و بیماریهای میکروبی دست و پنجه نرم میکند. ترانه یک دوستی به نام مهسا دارد که او نیز به سختی در معدن مشغول به کار است. مهسا به دلیل ریزش سنگهای معدن، همیشه در معرض خطر مرگ قرار دارد. در این بین، ناگهان آژیر قرمز کشور به نشانه آغاز جنگ به صدا در میآید و ترانه و مهسا، به همراه تمام زنان جامعه باید به خط مقدم جبهه اعزام شوند. هیچ انتخابی ندارند؛ مردان در خانه مینشینند و زنان به صورت اجباری، همگی به مرزها میروند. تا برای جان مردان بجنگند.
پس از مدتی، ترانه از جنگ بازمیگردد و به استقبال شوهرش شهاب و فرزندانش میرود. شهاب به ترانه میگوید: «میدونی، من احساس میکنم که یک برده تو این رابطه هستم.» ترانه تعجب میکند و میگوید: «شهاب عقلت رو از دست دادی؟ من زندگی خودم رو برای حفاظت از این خانواده به خطر میندازم! این همه سخت کار میکنم و تحقیر میشم تا شماها راحت باشید. میرم خط مقدم تا شماها سالم بمونید. این انگشتی که میبینی تو جنگ ناقص شده!»
ترانه ادامه میدهد: «تقریباً همه درآمد من و پولی که در میارم خرج تو و بچهها میشه. شهاب چطور من رو برده خطاب میکنی، درحالی که من بیشتر به برده شباهت دارم؟!» ترانه گلایه میکند: «شهاب، من از صبح تا شب جون میکَنم، کلی چیزهای سنگین بلند میکنم و فداکاری میکنم و خسته میام خونه، بعد تو میگی تو برده منی؟ من همه کارهارو تو این رابطه دارم انجام میدم، چطور این موضوع با عقل جور در میاد؟» شهاب در پاسخ به ترانه میگوید: «من دارم همه کارهارو میکنم! بچه بزرگ کن، بشور، بساب و آشپزی کن!» ترانه با درماندگی پاسخ میدهد: «حق با توست شهاب. من ازت ممنونم.»
این توصیفی که خواندی، حقیقت جنبش فمینیسم است. فمینیسم ما را مجبور میکند که نقش زنان در جامعه را دوباره ارزش گذاری کنیم؛ اما هیچ سخنی از ارزش گذاری نقش مردان در جامعه به میان نمیآورد. فمینیسم بر اساس یک فلسفه باطل (اگزیستانسیالیسم) و یک دیدگاه باطل (قدرت مردانه) بنا شده که نتیجه آن، توصیف تخیلی و حتی تمسخرآمیز فوق است.
قدرت مردانه یک افسانه است.
کتاب جالبی از وارن فارل، به نام «افسانه قدرت مردانه» منتشر شده که در آن افسانه قدرت مردانه را از بین میبرد. او با ارائه یک سری دادهها و آمارها، بیان میکند که زنان، 40% بیشتر از مردان خرج میکنند. نکته جالب این است که مردان، درآمد ناخالص (به انگلیسی: Gross Income) بیشتری نسبت به زنان ایجاد میکنند، اما 40% از آنان کمتر خرج میکنند. این موضوع حتی در ایران خودمان نیز به وضوح مشخص است. کافی است به فروشگاههای بزرگ بروی و ببینی که محصولات فروشگاهها، بر اساس میل و خواسته زنان تولید و عرضه میشود.
این یعنی، زنان نه تنها درآمد کمتری برای کشور ایجاد و خرج بیشتری هم میکنند، بلکه آنها نوع تولیدات و روش عرضه محصولات را هم به دست گرفتهاند. همه ما میدانیم که خیاطها، خواسته زنان را بر مردان ترجیح میدهند. زیرا زنان قدرت خرج بیشتری دارند. به عبارت دیگر، زنان رئیس شرکتهای بزرگ هستند، چون آنها نوع محصولات را با توجه به علایق و خواستههای خود تعیین میکنند و شرکتها نیز، برای فروش مجبورند به خواستههای زنان تن بدهند.
موضوع جالب دیگری که وارن مطرح میکند، این است که 99% مشاغل پر خطر توسط مردان اداره میشود. فمینیسم برای رسیدن به برابری، باید این درصد را به 50% نزدیک کند. یعنی در معادن، ایستگاههای آتش نشانی، قایقهای ماهیگیری، مراکز درختبری، کشتیرانیها، مراکز نظامی و انتظامی، مراکز تعمیرات خطرناک، آهنگریها، زمینهای کشاورزی و دیگر مشاغل پرخطر باید حداقل نصف کارگران را زنان تشکیل بدهند.
جنگ، موضوعی حل نشده برای فمینیسم است.
اگر یک کشور، همه زنان را مجبور کند که به خط مقدم جبهه بروند، فمینیستها به این موضوع اعتراض میکنند. ما در طول تاریخ، هیچگاه شاهد این اتفاق نبودیم که یک کشور متمدن، زنان کشورش را مجبور به جنگیدن در خط مقدم کند. اما مردان همیشه این کار را انجام دادند، بدون اینکه حتی اعتراضی کنند.
قدرت و نفوذ مادران در جامعه توسط فمینیسم نفی میشود.
فمینیسم میگوید یک مرد در اداره، چندین نفر را مدیریت میکند، بنابراین قدرت بیشتری نسبت به زنان دارد و این موضوع باید تغییر کند. اگر قدرت به این شکل تعریف شود، پس مادرانی که یک یا چند فرزند را مدیریت میکنند، از مردانی که رئیس هیچ ادارهای نیستند، قدرت بیشتری دارند. این منطق کاملاً بی اساس است. فمینیسم قدرت و نفوذ مادران در جامعه را به کل نادیده گرفته است. مادران قدرتی در هدایت جامعه دارند که با هیچ ابزاری نمیتواند اندازه گیری شود.
برای مثال یک مادر میتواند ذهنیت فرزندانش را طوری تغییر دهد که از پدرشان متنفر شوند. اگر این موضوع به صورت کلان صورت گیرد، همه فرزندان از پدران میتوانند متنفر شوند و مردان را به کل از جامعه حذف کنند. این قدرت را هیچ مردی ندارد.
وقتی یک زن، یک فرزندی را به دنیا میآورد، به دلیل آن که این فرزند از گوشت و پوست و خون آن مادر است، به صورت بیولوژیکی و روانی، فرزند ناخودآگاه به مادر میل دارد و تحت اوامر اوست. این قدرت مادرانهای که زنان دارند، به هیچ وجه قابل انتقال به مردان نیست. این موضوع به هیچ وجه نمیتواند برابر سازی شود. فرزند به طور پیش فرض به سمت مادرش گرایش دارد. چطور قرار است این کار صورت پذیرد؟
بخش پنجم و آخر: فمینیسم؛ دشمن شماره یک زنان
فمینیسم؛ دشمن شماره یک حقوق اساسی زنان
همه اشخاص بالغ، عاقل و صادق مدافع حقوق زنان هستند اما با فمینیسم مخالفت میکنند. همه عقلا موافق ممنوعیت فروش همسران هستند، همه عقلا موافق حق رای زنان هستند، همه عقلا موافق تحصیلات برای زنان هستند، همه عقلا موافق جنبش خشونت علیه زنان هستند، همه عقلا موافق مالکیت خصوصی زنان هستند، همه عقلا موافق حق طلاق برای زنان هستند، اما چیزی که همه عقلا مخالفش هستند،، فمینیسم است. جنبشهای اولیه فمینیسم همه این این حقوق اساسی و انسانی را برای زنان به ارمغان آوردند، اما از موج دوم و خصوصاً موج سوم به بعد، همه چیز به افراط کشیده شد.
ویریجینا ولف، یکی از بزرگترین متفکران فمینیسم، در یکی از کتابهایش میگوید: «فمینیسم برای این به وجود آمد که زنان بتوانند، خودشان درآمد کسب کنند. حال ما که به خواسته خود رسیدیم، این کلمه بی معنی است و هر چیزی که بی معنی باشد، از نظر اخلاقی فاسد است.» او این جمله را قبل از آغاز موج دوم فمینیسم و در سال 1929 بیان کرده بود. این یعنی متفکران بزرگ فمینیستی نیز اذهان داشتند که در همان سال 1929، به همه خواسته های خود رسیده بودند و هر جنبش فمینیستی پس از آن، به معنای واقعی کلمه باطل است.
هیچ انسان عاقلی مخالف عدالت نیست، اما همه انسانهای عاقل مخالف برابری هستند. در جوامع غربی و بعضی از کشورهای شرقی زنان به همه حقوق خود و بعضاً بیشتر از آن رسیدهاند. ما معتقدیم پافشاری بر برابر کردن خروجی بی معناست و تنها برابری فرصتها و منابع باید در دستور کار قرار گیرد. این یعنی برای زنان و مردان امکانات، فرصتها و منابع یکسان در نظر گرفته شود و خروجی، با توجه به شایستگی افراد و به صورت کاملاً آزادانه تعیین گردد.
پوچگرایی؛ بنبست بیپاسخ فمینیسم
فمینیسم و آتئیسم نقاط مشترک زیادی دارند، به طوری که فمینیسم را میتوان فرزند خلف آتئیسم معرفی کرد. یکی از مشکلات اساسی که در فمینیسم و همچنین آتئیسم به وجود دارد، این است؛ از هر راهی که بروند، در انتها به بن بست پوچگرایی (به انگلیسی: Nihilism) میرسند. فمینیسم میگوید زندگی از قبل هیچ معنایی ندارد و همه چیزهایی که در دنیا وجود دارند، بی معنی هستند. فمینیسم میگوید ما چیزی به اسم زن یا مرد نداریم و تفاوتهای بیولوژیکی اصولاً معنایی ندارند. ما در زندگی هیچ هدفی نداریم و همه چیز بی معنی است.
این طرز تفکر همیشه به بن بست پوچگرایی میرسد. افسردگی شدید و خودکشی در پوچگرایان بسیار شایع است و زندگی دردناک و تلخ کسانی مانند فردریش نیچه یا صادق هدایت نماگر این طرز تفکر است. آنها میگویند خدا و دین ساخته دست بشر هستند و تنها برای ظلم به زنان به وجود آمدهاند و این چیزها باید از بین بروند. بنابراین برای از بین بردن این دو مقوله ما باید یک موضوع جایگزین ارائه دهیم که نه به پوچی برسد و نه به دینهای الهی.
حال راهکار جایگزین فمینیستها چیست؟ میگویند درست است که زندگی هیچ معنایی ندارد و پوچ است، اما ما میتوانیم با ساختن معنایی جدید، به آن معنا بدهیم. یعنی همان تفکری که در قسمت سوم راجع به آن توضیح دادیم. اما سوال اینجاست؛ مگر فمینیسم نمیگوید که اعتقاد دینی ساخته دست بشر است و ما باید با آن مقابله کنیم؟ پس چرا خود فمینیستها میگویند ما باید خودمان معنای زندگی را بسازیم و یک اعتقاد جدید خلق کنیم؟ با این وضعیت چه تفاوتی میان فمینیسم و دین وجود دارد؟
اخلاقیات؛ بنبست دائمی فمینیسم
آندرا دورکین در کتابش نوشته که هیچ تفاوتی میان رابطه جنسی توافقی و تجاوز وجود ندارد. حقیقتاً نام دیگری جز بنبست اخلاقی نمیتوان برای این طرز تفکر بیان کرد. اما این بنبست اخلاقی از کجا نشات میگیرد؟ ریشه این مشکل، در همان مسئله ساخت معنای زندگی است. اینکه هر شخصی بتواند خودش معنای زندگی بسازد، بسیار خطرناک است. برای مثال کسی میتواند هدف زندگیاش را آتش زدن مورچهها با ذرهبین توصیف کند. یا کسی میگوید هدف زندگی من فتح کشورهای عقب مانده و استعمار آنهاست. کس دیگری هم میگوید هدف من، تجاوز به کل زنان شهر و باردار کردن همه آنهاست. فمینیسم نمیتواند بگوید که کدام موضوع خوب و کدام موضوع بد است، زیرا به اخلاقیات ثابت باور ندارد و میگوید اخلاقیات، حقیقت نیستند و میتوانند با گذر زمان تغییر کنند.
همانطور که در قسمتهای قبل عرض شد، فمینیسم هیچ پایه و اساسی ندارد. به همین علت، فمینیستها همیشه یکدیگر را در موضوعات کلیدی و اساسی نقض میکنند. برای اثبات این موضوع کافیست از هر فمینیست عامهای بپرسی که چرا یک فمینیست هستی؟ او در پاسخ میگوید: «زیرا من طرفدار حقوق زنان هستم.» انگار کسی که فمینیست نباشد، نمیتواند حامی حقوق زنان باشد. حال وقتی از آنها بخواهی که عقاید فمینیستی خود را تشریح نمایند، نمیتوانند یک پایه ثابت و مرجعی مشترک معرفی کنند. واضح است که نتیجه این سردرگمیها، چیز جز اختلافات اساسی در ابتداییترین، اساسیترین و پایهایترین مسائل نخواهد بود.
در حال حاضر، مسئلهای که در انجمنهای فمینیستی بین المللی و ایرانی مطرح است، موضوع استفاده ابزاری و جنسی از زنان است. آنها نمیدانند با ترنسها چه کنند. نمیدانند باید مخالف پورنوگرافی باشند یا موافق آن؛ زیرا اگر مخالف پورنوگرافی باشند، با آزادی انتخاب مخالفت کردهاند و اگر موافقش باشند، به استفاده ابزاری از زنان توسط مردان تن دادند.
نتیجهگیری
فمینیسم یک جنبش خطرناک، بیاساس و سودجویانه است. شاید پرداختن به همه جنبههای فمینیسم نیازمند یک کتاب باشد. تا همین نقطه نیز این یادداشت به اندازه کافی طولانی شده و حوصله خواننده سر رفته است؛ بنابراین همینجا این یادداشت را خاتمه میدهم. به عنوان نکته آخر، به نظر بنده تنها چیزی که میتواند جریان فمینیسم و هر جریان خطرناک دیگری را متوقف کند؛ کسب دانش و مطالعه فراوان است. هیچ سلاحی قدرتمندتر از دانش نیست.
به راستی که دانش قدرت است و کلید فتح این جهان، تنها در قالب دانش ساخته میشود. پس ما باید زره پولادین ساخته شده از دانش را به تن کنیم تا سلاح ناقص اما خطرناک فمینیسم نتواند به ما آسیبی برساند. همینکه خودمان در برابر این جریان مقاومت کنیم، از کافی هم بیشتر است؛ اما اگر بتوانیم به دیگران نیز کمک کنیم که از این زرههای پولادین برای خود بسازند، جهان به یک آرمانشهر زیبا، عدالتمحور و آزاد تبدیل خواهد شد.